سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش تازیانه هایی بر سر یارانم بود تا درحلال و حرام تفقّه می کردند . [امام صادق علیه السلام]
 
چهارشنبه 93 دی 17 , ساعت 10:0 صبح

ادامه جلسه 35

تلمیذ: خوب این را کنار گذاشتم. اما آنجا شما یک توضیحی دادید که خلق طبیعت را نباید مثل خلق وجود در نظر بگیریم و همین مثالی که تیری می‌زنیم و پرده کنار می‌رود را همینجا مثال زدید که بعد از اینکه این شخص این طبیعت را در مرآی همگان قرار داد دیگر از دست خود او هم خارج می‌شود و مستقر می‌شود؛ چون طبیعت است و وابسته به ذهن او نیست؛ پس به یک لحاظ نفس‌الامریت داشته و او این را کشف کرده است.

پاسخ: اینجا که کشف را به کار بردم مثل تعبیری بود که در مورد کتاب علامه که با علم جفر کشف می‌شد به کار بردم. در آنجا کتاب را واقعا علامه نوشت و خلق کرد، اما وقتی در مجموعه زمان در نظر می‌گیرید یک نحوه ظهور است، نه خلق؛ و این ربطی فقط به اعتباریات مانند ملکیت و زوجیت ندارد.

تلمیذ: الان این مثال تذکره علامه باز شاید مثال خوبی نباشد زیرا یک امر وجودی شخصی است که اگر زمان را مندمج کنیم می‌فهمیم که ظهور بوده نه خلق، این به درد ادبیات وجودی می‌خورد. [در ادبیات وجودی است که شیء در زمان وضعیتش با شیء در مرتبه فوق زمان متفاوت است و از منظر فوق زمان خلق برایش معنی ندارد اما از منظر زمانی خلق معنا دارد] اما این ادبیات در فضای ادبیات طبایع معلوم نیست جواب دهد. وقتی مالکیت را خلق کردیم بعد دیگر دست ما نیست پس معلوم می‌شود یک نفس‌الامریتی داشت.

پاسخ: باز کلمات در دو جا دارد به کار می‌رود. اولا لفظ وجود را که به کار می‌برید دارید محدودیت به آن می‌دهید. حیثیت تقییدیه به آن می‌دهید در حالی که در همین جایش (یعنی در مثال کتاب تذکره علامه) هم این حیثیت را ندارد. [تلمیذ:‌ این را نفهمیدم. اگر اندکی توضیح دهید ممنون می‌شوم. پاسخ: در بالا فرمودید که فقط در جایی ظهور است نه خلق، که امر وجودی شخصی باشد]

اما حالا از این صرف نظر کنیم. وقتی می‌گفتیم خلق طبایع به معنای تضییق، که چندتا وجود با هم همکاری کنند، این مربوط به وجودات بود اما نه با حیثیت تقییدیه به وجود؛ کارایی در وجود هم داشت، اما قیدش نزنید به وجود. خلق به این معنا بود که از تعاون چندتا طبیعت اصلیه یک طبیعت جدیدی حاصل شود. این را می‌گفتیم خلق؛ اما آنکه در اعتباریات می‌گفتیم و عرض می‌کردیم فرمایشات آنها هم درست است، خلق به معنای توسعه دادن بود. یعنی اول شما این تضییقات را انجام دهید، طبیعتی پیدا می‌شود به اسم «جده» که شد یک مقوله؛ که خودش از این تضییقات ظهور کرده. این چیز مضیق که خلق از چند چیز بوده، ...

تلمیذ: خلق بوده یا درک شده؟ جده به عنوان مقوله حقیقی، خلق شده؟

پاسخ: غالب این مقولات از ترکیب طبایع است. قبلا می‌گفتم طبایع بسیطه اولیه. یک طبایع بسیطه اولیه هستند که با هم همیاری می‌کنند که پس از آن است که حرف می‌زنیم و می‌گوییم شجر و بقر.

تلمیذ: ببینید من درست فهمیدم یا نه؟ یکبار طبیعت را به معنای ماهیت می‌گرفتند که به معنای ما به ازای خارجی داشتن بود. بعد به فرمایش شما، هم معقول اولی، هم معقول ثانی منطقی و هم معقول ثانی فلسفی همگی طبیعت دارند؛ و طبیعت هم به معنای واقعیت داشتن و نفس‌الامریت داشتن است؛ اگر اینها درست باشد ملک حقیقی، جده حقیقی و همه مقولات طبیعت دارند واقعا.

طبایع بسیطه و طبایع مرکبه

پاسخ: بله؛ اما چه طور طبیعتی دارد؟ مگر یادتان نیست که گفتم طبیعت مراتب دارد. لذا گفتم وقتی می‌گویید دوتا طبیعت، این دوی اینجا را نبرید آنجا. برای همین مثال شیشه‌های رنگین را زدم. گفتم ظهور خود آن [مثلا رنگ جدید]، از تعاونِ چندتا طبیعتِ ورای آن است. اینجا خلق به این معناست.

تلمیذ: آیا اینجا خلق است؟

پاسخ: بله، اصلا [=وگرنه] چرا وارد این بحث شدیم؟ گفتیم وقتی می‌خواهد طبیعیِ [لفظ] زید را برای بچه‌اش بگذارد نفس‌الطبیعه را می‌گذارد و ...

تلمیذ: آیا مثلا معقولات ثانی هم همین طور است؟

پاسخ: بله، معقولات اولی، ثانی (منطقی و فلسفی) همه همین طور است؛ اما در اعتباریات این طور نیست.

تلمیذ: یعنی طبیعتِ مثلا ظرفیت یا بزرگی از سنخ این است که دو تا طبیعت مختلف را کنار هم گذاشته‌ایم و این را درک کردیم؛ یا اینکه خود این یک طبیعتی واقعا دارد.

پاسخ: واقعا دارد، اما واقعیتش همین چند تا شیشه‌ی روی همدیگر است. تضییق به این معناست. یعنی با همدیگر تعاون کردند و لذا برای ما «نیل» صورت می‌گیرد. یعنی به یک طبیعت می‌رسیم، اما نه «یک» به معنای «یکِ» عرضی. آنهایی که با هم تعاون کردند مثل همان چند تا شیشه‌اند. این محدوده‌ای که این چند تا شیشه روی هم قرار می‌گیرند، این هم «یک» است، اما نه «یک»ی در عرض آنها؛ بلکه «یک»ی که از تعاون آنها حاصل شده است.

تلمیذ: این را در مثال مانند زید و .. می‌فهمم، اما واقعا در مثل معقول ثانی یا در مثل جده و ... هم همین‌طور است؟

پاسخ: این را اگر تحلیلش کنید می‌فهمید. یک مثال می‌زنم: به نظر شما انسان چیست؟ طبیعت انسان چیست؟ به چه چیزی انسان می‌گویید؟ آیا به یک وجود نوع اخیر نقطه‌ای می‌گویید انسان؟ خیر. بلکه می‌گویید در او جوهر هست، جسمٌ نامٍ ... هست. اینها شئونات وجودی است. آیا همه اینها هرکدامش یک طبیعت هست یا نه؟ مثلا نمو یک طبیعت هست یا نه؟ جوهر هم یک طبیعت است. آیا انسان در عرض اینهاست؟

تلمیذ: به یک لحاظ بله و به یک لحاظ نه. یعنی اگر می‌گویید صرفا کنار هم گذاشتن اینها طبیعت درست می‌کند، نه. آن مثالی که قبلا مطرح می‌کردید که اشیاء آخرش یک اتم است یا نه؟ ... [که هرچه جلو می‌رفتیم قابل انقسام ذهنی بود اما از یک حدی وارد جهان دیگری می‌شدیم و در یک جا متوقف می‌شدیم...]

پاسخ: شما در فضای رایج می‌گویید انسان تحلیل می‌شود به جوهر جسم نام .. . می‌گویید نوع اخیرش است که محقق است؛ اما در ذهن شما تحلیل می‌برید که جوهر و جسم و ... .

تلمیذ: فعلا ادبیات کلاسیک را کنار بگذاریم و بر اساس مبنای خود شما [اوسعیت نفس‌الامر] پیش برویم. ما یک طبیعت انسان داریم که غیر از طبیعت مثلا ناطق است، غیر از طبیعت حیوان است. در عین حال این غیریت را به معنا غیریت مادی دنیوی نمی‌گیریم.

پاسخ: من هم گفتم آن محدوده‌ای که شما پشت آن شیشه‌ها قرار گرفته، غیر آن شیشه‌هاست، اما نه غیری که در عرض آنها باشد.

تلمیذ: اگر این طور باشد دارید وجودی به طبایع نگاه می‌کنید. یعنی ما هم طبیعت انسان داریم، هم طبیعت جوهر داریم، همه طبایع را داریم اما وقتی وجودی نگاه می‌کنیم این مساله پیش می‌آید که آیا اینها باید با همدیگر بشوند آن یکی، یا نه؟ همه اینها تکثر و غیریت دارند، اما غیریتشان به این نیست که متمایز باشند. مانند رابطه مثل افلاطونی. ممکن است یک مثالی خودش جامع چندتا مثال باشد. اما حقیقتا بگوییم یک طبیعت انسانی داریم، یک طبیعت جوهری، یک طبیعت حیوانی، ولو که طبیعت انسانی خودش جامع مثلا پنج طبیعت دیگر هست. اما طبیعت انسان غیر از طبیعت جوهر است.

پاسخ: غیریت در اینجا یعنی چه؟

تلمیذ: نه یعنی وجودی در مقابل وجود دیگر؛ بلکه یعنی یک واقعیت انسانی داریم که غیر از واقعیت جوهری است.

پاسخ: الان چندتا شیشه مثلا زرد و قرمز و ... که در یک محدوده کوچک دایره روی هم قرار گرفته‌اند، این محدوده دایره غیر آنهاست یا نه؟

پاسخ: این مثال چون مثال وجودی است، نه. یعنی در این مثال سه «موجودٌ» داریم و چیز دیگری نداریم، بعدش فقط انتزاع من است. اما در فضای طبایع به نظر می‌رسد این طور نباشد؛ لااقل به نظر من چنین می‌رسد.

پاسخ: من به این کاملا توجه دارم. ما از یک طبیعتی که می‌گفتیم مثل شیشه‌هاست و از یک فضای تضییق شده‌ای آمده در تمام مثالهایی که مطرح می‌کردم به عنوان یک عنصر اتمی تکی نقطه‌ای مطرح می‌کردم که بحثمان پیش برود.

تلمیذ: آیا واقعا این طور نیست؟

پاسخ: من گمانم این است که در تحلیل نهایی این طور نیست. خیلی چیزها را با ذهن خود دیده‌اید، اما از مدل اتمی بودن یک چیز جلو رفتید. عینا اینکه در وجود چقدر تحلیل کردند تا می‌گفتید الوجود یساوق الوحده. اگر شما بدون مدل الوجود یساوق الوحده بخواهید فکر کنید نمی‌توانید پیش بروید. لذا بعد تحلیل کردید که این وحده چگونه وحدتی بود؟ مثلا می‌گویید یک پاره خط موجود است. این واقعا یکی است؟

تلمیذ: شما گفتید از ناحیه توحد توجه است.

توضیحاتی برای حرکت به سمت درک طبایع بسیطه

پاسخ: بله، وقتی تحلیل می‌کنید نهایتا به یک چیز می‌رسید اما برای این [بود] که کارمان پیش برود، [وگرنه] درکهای بسیار ... [پیچیده‌تری از واقعیت باید داشت.] لذا ما از مدل اتمی (یعنی نقطه‌ای که فقط خودش باشد) شروع می‌کنیم و جلو می‌رویم و چاره‌ای هم جز این نیست؛ ولو تحلیل نهایی ما خیلی تفاوت داشته باشد. هنوز خیلی از مطالب تحلیل‌نشده باقی مانده است و آدم هرچه جلوتر می‌رود می‌بیند که تحلیلش کار می‌برد، یعنی مرتبا فضای جدید از بحثها پیش می‌آید که نباید عجله کند، باید با واضحاتی که قبلا بوده، حوزه‌های ناواضح را حل کند با صبر و تعمق.

یکی از حضار: و با جمع آوری شواهد.

پاسخ: اینجا از سنخ جمع‌آوری شواهد نیست. اینجا باید برای ذهن واضح شود و لمسش کند. در مورد طبیعت لفظ زید، چرا عرض می‌کردم بهترین و لطیف‌ترین قله‌ی مباحث اصولی است؟ چون از طرفی مطلبی است بسیار واضح، اما اگر با هزار نفر صحبت کنی می‌بینی به آن توجه نکرده‌اند. همه با فطرتشان درک کرده‌اند؛ اما علم به علم پیدا نکرده‌اند. به آنها می‌گویی ببین سر و کار شما با طبیعت زید است نه با فرد. باورش نمی‌شود طبیعت یعنی چه؟ ذهنش هنوز شکار نکرده طبیعت را. وقتی ذهن شما شکار کرد آن وقت می‌گویید ببین اصولیون چه ظرافت‌هایی را توجه کرده‌اند. خود شما هم قبلا این را می‌دانستی اما تا شکار نکرده بودی اما علم به علم نداشتی. اینجا هم همین طور. ذهن ما به طور خداداد چیزهایی دارد، اما اینکه برگردیم و از آن لحظه‌ای که ذهن آن را شکار کند (نه جمع‌آوری شواهد، بلکه لحظه‌ای که ذهن آن چیزی را که به صورت موردی دارد رخ می‌دهد را دریابد) می‌بینید از قبل خبر داشته‌اید ولی توجه نداشته‌اید. جمله‌ای که امام [حسین علیه‌السلام در تحف العقول] فرمودند خیلی زیباست: معرف? عین الشاهد قبل صفته؛ گاهی به یک چیزی می‌رسید اوصافش را فعلا نمی‌دانید.

تلمیذ: پس می‌توان گفت که نظام ذهن این طوری است که هر وقت می‌خواهد چیزی را شناسایی کند (منظورم به نحو حصولی است)، بنایش بر جدا کردن است و اینکه نقطه‌ای نگاه کند؛ در حالی که خود طبیعت و بلکه خود وجود اقتضایش این است که نقطه‌ای نباشد؛ حالا ذهن می‌خواهد در حالی که نقطه‌ای نگاه می‌کند آن طور دیگر را هم در نظر بگیرد، ...

پاسخ: و نمی‌شود و نظام تفکر به هم می‌ریزد. لذا ما هم که مباحثه می‌کنیم، اگر آن طور [یعنی با نگاه نقطه‌ای] پیش نرویم اصلا مطلب پیش نمی‌رود؛ ولی وقتی به هردوتایش فکر کرده باشید توجه دارید که منحصرش نکنید یعنی اگر بروید کسی را که می‌خواهید با او از طبیعت صحبت کنید ... [اگر از ابتدا نقطه‌ای نگاه نکنید، او مطلب را اصلا متوجه نمی‌شود.] مثلا همین طبیعت لفظ زید، آیا از تعاون چندتا طبیعت تشکیل شده یا خودش یک طبیعت است؟ هم «ز» طبیعت دارد هم«ی» طبیعت دارد و هم «د» و هم خود حرکات او طبایع دارند.

عالم از حروف تشکیل شده! اشاره‌ای به برخی روایات معارفی

لذا اینکه آن طبایع اولیه چیستند [خیلی] فکر می‌برد. من مقداری به آن فکر کرده‌ام خیلی سخت است. اگر این حرف درست باشد که این طبایعی که ما داریم از یک طبایع اولیه است، آن اولها چی‌اند؟ امام علیه‌السلام فرمودند که «ان الحروف اصل کل شیء» این تعبیرات در توحید صدوق آمده. در مناظره با عمران صابی. وی خیلی خوش‌فهم بود؛ چندین ساعت امام علیه‌السلام با او سخن گفتند. به او فرمودند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ ... أَوَّل إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِیَّتِهِ، الْحُرُوف الَّتِی جَعَلَهَا أَصْلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ»[1] آنجا وقتی حضرت توضیح می‌دهند می‌فرمایند از تألّف اینها همه چیز درست شده است؛ اما خود اینها از چیزی درست نشده است بعدا می‌فرمایند بسائط اولیه داریم، بعد هم می‌روند سراغ لغات و ... . لذا در روایت دیگر توحید صدوق که می‌خواهند عرش را توضیح دهند می‌فرمایند: «عرش باطن علم است....» (که قبلا اینها را آوردیم و خواندیم) آن جایی که می‌خواهند آخر آخرش را توضیح دهند می‌فرمایند: «عِلْمُ الْأَلْفَاظِ وَ الْحَرَکَاتِ وَ التَّرْکِ»[2] عجیبترین علم و عرشی را که باطن کرسی است امام می‌خواهند توضیح دهند، آن وقت می‌گویند عِلْمُ الْأَلْفَاظِ وَ الْحَرَکَاتِ وَ التَّرْکِ. خوب چه ربطی دارد؟ آن کسی که در اینها کار کرده [می‌فهمد که چه خبر است]. این دستگاهی برای خودش دارد.

[حالا بحث ما این بود که] الان می‌خواهی برای یک نفر بگویی لفظ زید طبیعت داری، او را ببری که حالا چند تاطبیعت دست به دست هم داد و...! این ذهنش به هم می‌‌ریزد. مجبورید که با طبیعت لفظ زید در این مقام به عنوان یک واحد و به عنوان یک نقطه برخورد کنید؛ آن تحلیل هم به جای خودش.

ثمره اخلاقی از مباحث فوق!

تلمیذ: آدم این بحثها را که می‌بیند کلاً از خودش ناامید می‌شود.

پاسخ: بالعکس. خیلی امیدوار می‌شود که خدا چه دستگاه عظیمی را در فطرت بشر قرار داده است. مثل کسی که سنش کم است و حکایت سید بن طاووس (فرزندش سید محمد سنش کم بود و نمی‌دانست چگونه به او مطالب مهمی را بگوید، کشف‌المحجه را نوشت که وقتی بزرگ شدی ببین برایت چه گذاشتم.) خدا با فطرت ما چنین کرده است. چیزی به ما داده و می‌گوید الان نمی‌فهمی چه چیزی به تو داده‌ام اما وقتی شروع کنیو کند و کاو و... می‌بینی خدا چه چیزی به ما داده است. خلاصه ما این را داریم و باید قدرش را بدانیم و با این مباحثات و ... تدوینش کنیم و به ظهور و بروز برسانیم.

(بعد از پایان جلسه، کسی سوال کرد که این تضییق همان تشکیک وجود است و ایشان توضیح دادند که خیر. کس دیگری گفتند آیا این همان تناکح اسماء عرفا نیست؛ حاج آقا گفتند احتمال دارد. مثلا در خود اسماء بحث ائمه سبعه دارند. البته ائمه سبعه معانی متعدد دارد و من احتمال می‌دهم آنچه امام رضا در مورد برخی واقفیها می‌گوید حدثه ابی باحادیث لم یفهمها، او چیزهایی داشت که نفهمیده بود شاید همین بوده باشد و او به جایی که برود سراغ امام رضا توضیحش را بخواهد به همان فهم ناصواب خود بسنده کرد.. ائمه سبعه در موطنی است که آن موطن هفت‌تا بیشتر نیست در آنجا بگویید پس چهارده معصوم چی؟ آنجا اصلا فضای هفت است. از لطفهای سبع مثانی این است که معصومین دو تا هفت‌اند.)


[با توجه به اینکه بحث خیلی حالت رفت و برگشتی پیدا کرد به نظرم رسید ارائه خلاصه بحث لازم است تا خواننده گیج نشود که نهایتا چه شد. این تلخیص به نظر استاد رسید و اصلاحاتی در آن انجام شد که با رنگ آبی مشخص شده است.]

خلاصه بحث:

1)‌علم حضوری گاهی نیازمند معد نیست (مانند علم به خود و حالات نفسانی خود) و گاهی نیازمند معد است. این معد می‌تواند برهان منطقی، تشابک شواهد یا استدلالهای حوزه اعتباریات (همانند برخی بحثهای اصولی) باشد.

2) به لحاظ معرفت‌شناسی و در مقام اثبات (نه مقام ثبوت) تنها علم حصولی‌هایی که همه اذهانی که این علم به آنها عرضه شود، آن را غیرقابل تردید تلقی کنند، یقین معرفتی قلمداد می‌شود. در جایی که شخصی خود با مقدماتی به نفس‌الامر برسد و نتواند دیگران را برساند، در مقام اثبات ضابطه‌ای برای معتبر دانستن سخنش (اعتبار در حد یقین معرفتی که غیرقابل زوال باشد) نداریم. [تلمیذ: به نظرم در این گونه موارد است که پای صدق فازی به طور جدی باز می‌شود؛ یعنی درست است که یقین معرفتی نداریم اما ظن معرفتی - نه فقط ظن روانشناختی- داریم. درست است؟ پاسخ: یعنی تشابک شواهد خودش مراتبی دارد و تشکیکی است]

3) در وحی به گونه‌ای است که نبی با متن نفس‌الامر متحد است.

4) مقصود از خلق طبایع در اعتباریات صرفا توسعه ذهنی است که خود معتَبَر هیچ نفس‌الامریتی در ورای اعتبار معتبِر ندارد [تلمیذ:‌ اگر این جمله درست باشد، که ظاهر بحثهای شما چنین است، آنگاه روابط نفس‌الامری‌ای که بعدا بین طبایع اعتباری مشاهده می‌شود به نحوی که انسان نمی‌تواند هر اعتباری را با هر اعتباری گره بزند یا هر طور دلش خواست در اعتبارات تصرف کند و نظمی واقعی برقرار است که استدلال در اعتبارات را ممکن می‌سازد، چگونه توجیه می‌شود؟ پاسخ: به این علت است که اعتبار، مبتنی بر ملاحظه روابط نفس‌الامری بین کارها و نتایج آنهاست و شبیه این نیز]؛ اما مقصود از خلق طبایع در طبایع مرکبه این است که  این طبیعت علی‌رغم نفس‌الامریت داشتن خود محصول تقارن و تعاضد چندین طبیعت دیگر است و نهایتا به تعداد محدودی طبیعت بسیط می‌رسیم.

5) اغلب معقولات ما (اولی، ثانوی منطقی و فلسفی) طبایع مرکبه هستند که بر طبایع بسیطی سوار شده‌اند و درک و تشخیص آن بسائط از دشوارترین کارهاست و در روایاتی آن بسائط را «حروف» دانسته‌اند و لذا علم نشانه‌شناسی بسیار اهمیت دارد.

6) اگرچه اغلب ما سرو کارمان با طبایع مرکبه است اما برای پیشبرد بحث باید اغلب آنها را به عنوان بسیط و نقطه‌ای در نظر بگیریم تا حرکت ذهنی ما ساده شود، هرچند در مقام دیگر باید به مرکب بودن آنها و پیگیری آنها تا بسائط اولیه نیز توجه شود.



[1] . [حدیث بسیار طولانی است. آن فقره‌ای از آن که عبارات فوق در آن قرار گرفته به شرح ذیل است: توحید صدوق، ص 435-438:] « قَالَ یَا سَیِّدِی أَ لَا تُخْبِرُنِی عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ هَلْ یُوَحَّدُ بِحَقِیقَةٍ أَوْ یُوَحَّدُ بِوَصْفٍ قَالَ الرِّضَا ع إِنَّ اللَّهَ الْمُبْدِئَ الْوَاحِدَ الْکَائِنَ الْأَوَّلَ لَمْ یَزَلْ وَاحِداً لَا شَیْ‏ءَ مَعَهُ فَرْداً لَا ثَانِیَ مَعَهُ لَا مَعْلُوماً وَ لَا مَجْهُولًا وَ لَا مُحْکَماً وَ لَا مُتَشَابِهاً وَ لَا مَذْکُوراً وَ لَا مَنْسِیّاً وَ لَا شَیْئاً یَقَعُ عَلَیْهِ اسْمُ شَیْ‏ءٍ مِنَ الْأَشْیَاءِ غَیْرَهُ وَ لَا مِنْ وَقْتٍ کَانَ وَ لَا إِلَى وَقْتٍ یَکُونُ وَ لَا بِشَیْ‏ءٍ قَامَ وَ لَا إِلَى شَیْ‏ءٍ یَقُومُ وَ لَا إِلَى شَیْ‏ءٍ اسْتَنَدَ وَ لَا فِی شَیْ‏ءٍ اسْتَکَنَّ وَ ذَلِکَ کُلُّهُ قَبْلَ الْخَلْقِ إِذْ لَا شَیْ‏ءَ غَیْرُهُ وَ مَا أُوقِعَتْ عَلَیْهِ مِنَ الْکُلِّ فَهِیَ صِفَاتٌ مُحْدَثَةٌ وَ تَرْجَمَةٌ یَفْهَمُ بِهَا مَنْ فَهِمَ. وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِبْدَاعَ وَ الْمَشِیَّةَ وَ الْإِرَادَةَ مَعْنَاهَا وَاحِدٌ وَ أَسْمَاءَهَا ثَلَاثَةٌ وَ کَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِیَّتِهِ الْحُرُوفَ الَّتِی جَعَلَهَا أَصْلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ دَلِیلًا عَلَى کُلِ‏ مُدْرَکٍ وَ فَاصِلًا لِکُلِّ مُشْکِلٍ وَ تِلْکَ الْحُرُوفُ تَفْرِیقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مِنِ اسْمِ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ أَوْ فِعْلٍ أَوْ مَفْعُولٍ أَوْ مَعْنًى أَوْ غَیْرِ مَعْنًى وَ عَلَیْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ کُلُّهَا وَ لَمْ یَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِی إِبْدَاعِهِ لَهَا مَعْنًى غَیْرَ أَنْفُسِهَا یَتَنَاهَى وَ لَا وُجُودَ لِأَنَّهَا مُبْدَعَةٌ بِالْإِبْدَاعِ وَ النُّورُ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ أَوَّلُ فِعْلِ اللَّهِ الَّذِی هُوَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْحُرُوفُ هِیَ الْمَفْعُولُ بِذَلِکَ الْفِعْلِ وَ هِیَ الْحُرُوفُ الَّتِی عَلَیْهَا الْکَلَامُ وَ الْعِبَارَاتُ کُلُّهَا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَّمَهَا خَلْقَهُ وَ هِیَ ثَلَاثَةٌ وَ ثَلَاثُونَ حَرْفاً فَمِنْهَا ثَمَانِیَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً تَدُلُّ عَلَى اللُّغَاتِ الْعَرَبِیَّةِ وَ مِنَ الثَّمَانِیَةِ وَ الْعِشْرِینَ اثْنَانِ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً تَدُلُّ عَلَى اللُّغَاتِ السُّرْیَانِیَّةِ وَ الْعِبْرَانِیَّةِ وَ مِنْهَا خَمْسَةُ أَحْرُفٍ مُتَحَرِّفَةٍ فِی سَائِرِ اللُّغَاتِ مِنَ الْعَجَمِ لِأَقَالِیمِ اللُّغَاتِ کُلِّهَا وَ هِیَ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ تَحَرَّفَتْ مِنَ الثَّمَانِیَةِ وَ الْعِشْرِینَ الْحَرْفَ مِنَ اللُّغَاتِ فَصَارَتِ الْحُرُوفُ ثَلَاثَةً وَ ثَلَاثِینَ حَرْفاً فَأَمَّا الْخَمْسَةُ الْمُخْتَلِفَةُ فَبِحُجَجٍ لَا یَجُوزُ ذِکْرُهَا أَکْثَرَ مِمَّا ذَکَرْنَاهُ ثُمَّ جَعَلَ الْحُرُوفَ بَعْدَ إِحْصَائِهَا وَ إِحْکَامِ عِدَّتِهَا فِعْلًا مِنْهُ کَقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- کُنْ فَیَکُونُ وَ کُنْ مِنْهُ صُنْعٌ وَ مَا یَکُونُ بِهِ الْمَصْنُوعُ فَالْخَلْقُ الْأَوَّلُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْإِبْدَاعُ لَا وَزْنَ لَهُ وَ لَا حَرَکَةَ وَ لَا سَمْعَ وَ لَا لَوْنَ وَ لَا حِسَّ وَ الْخَلْقُ الثَّانِی الْحُرُوفُ لَا وَزْنَ لَهَا وَ لَا لَوْنَ وَ هِیَ مَسْمُوعَةٌ مَوْصُوفَةٌ غَیْرُ مَنْظُورٍ إِلَیْهَا وَ الْخَلْقُ الثَّالِثُ مَا کَانَ مِنَ الْأَنْوَاعِ کُلِّهَا مَحْسُوساً مَلْمُوساً ذَا ذَوْقِ مَنْظُوراً إِلَیْهِ وَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى سَابِقٌ لِلْإِبْدَاعِ لِأَنَّهُ لَیْسَ قَبْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَیْ‏ءٌ وَ لَا کَانَ مَعَهُ شَیْ‏ءٌ وَ الْإِبْدَاعُ سَابِقٌ لِلْحُرُوفِ وَ الْحُرُوفُ لَا تَدُلُّ عَلَى غَیْرِ أَنْفُسِهَا قَالَ الْمَأْمُونُ وَ کَیْفَ لَا تَدُلُّ عَلَى غَیْرِ أَنْفُسِهَا- قَالَ الرِّضَا ع لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یَجْمَعُ مِنْهَا شَیْئاً لِغَیْرِ مَعْنًى أَبَداً فَإِذَا أَلَّفَ مِنْهَا أَحْرُفاً أَرْبَعَةً أَوْ خَمْسَةً أَوْ سِتَّةً أَوْ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ أَوْ أَقَلَّ لَمْ یُؤَلِّفْهَا لِغَیْرِ مَعْنًى وَ لَمْ یَکُ إِلَّا لِمَعْنًى مُحْدَثٍ لَمْ یَکُنْ قَبْلَ ذَلِکَ شَیْئاً قَالَ عِمْرَانُ فَکَیْفَ لَنَا بِمَعْرِفَةِ ذَلِکَ قَالَ الرِّضَا ع أَمَّا الْمَعْرِفَةُ فَوَجْهُ ذَلِکَ وَ بَابُهُ أَنَّکَ تَذْکُرُ الْحُرُوفَ إِذَا لَمْ تُرِدْ بِهَا غَیْرَ أَنْفُسِهَا ذَکَرْتَهَا فَرْداً فَقُلْتَ أ ب ت ث ج ح خ حَتَّى تَأْتِیَ عَلَى آخِرِهَا فَلَمْ تَجِدْ لَهَا مَعْنًى غَیْرَ أَنْفُسِهَا فَإِذَا أَلَّفْتَهَا وَ جَمَعْتَ مِنْهَا أَحْرُفاً وَ جَعَلْتَهَا اسْماً وَ صِفَةً لِمَعْنَى مَا طَلَبْتَ وَ وَجْهِ مَا عَنَیْتَ کَانَتْ دَلِیلَةً عَلَى مَعَانِیهَا دَاعِیَةً إِلَى الْمَوْصُوفِ بِهَا أَ فَهِمْتَهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ الرِّضَا ع وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا یَکُونُ صِفَةٌ لِغَیْرِ مَوْصُوفٍ وَ لَا اسْمٌ لِغَیْرِ مَعْنًى وَ لَا حَدٌّ لِغَیْرِ مَحْدُودٍ وَ الصِّفَاتُ وَ الْأَسْمَاءُ کُلُّهَا تَدُلُّ عَلَى الْکَمَالِ وَ الْوُجُودِ وَ لَا تَدُلُّ عَلَى الْإِحَاطَةِ کَمَا تَدُلُّ عَلَى الْحُدُودِ الَّتِی هِیَ التَّرْبِیعُ وَ التَّثْلِیثُ وَ التَّسْدِیسُ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَقَدَّسَ تُدْرَکُ مَعْرِفَتُهُ بِالصِّفَاتِ وَ الْأَسْمَاءِ وَ لَا تُدْرَکُ بِالتَّحْدِیدِ بِالطُّولِ وَ الْعَرْضِ وَ الْقِلَّةِ وَ الْکَثْرَةِ وَ اللَّوْنِ وَ الْوَزْنِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ وَ لَیْسَ یَحُلُّ بِاللَّهِ جَلَّ وَ تَقَدَّسَ شَیْ‏ءٌ مِنْ ذَلِکَ حَتَّى یَعْرِفَهُ خَلْقُهُ بِمَعْرِفَتِهِمْ أَنْفُسَهُمْ بِالضَّرُورَةِ الَّتِی ذَکَرْنَا وَ لَکِنْ یُدَلُّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِصِفَاتِهِ وَ یُدْرَکُ بِأَسْمَائِهِ وَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْهِ بِخَلْقِهِ حَتَّى لَا یَحْتَاجَ فِی ذَلِکَ الطَّالِبُ الْمُرْتَادُ إِلَى رُؤْیَةِ عَیْنٍ وَ لَا اسْتِمَاعِ أُذُنٍ وَ لَا لَمْسِ کَفٍّ وَ لَا إِحَاطَةٍ بِقَلْبٍ فَلَوْ کَانَتْ صِفَاتُهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ لَا تَدُلُّ عَلَیْهِ وَ أَسْمَاؤُهُ لَا تَدْعُو إِلَیْهِ وَ الْمَعْلَمَةُ مِنَ الْخَلْقِ لَا تُدْرِکُهُ لِمَعْنَاهُ کَانَتِ الْعِبَادَةُ مِنَ الْخَلْقِ لِأَسْمَائِهِ وَ صِفَاتِهِ دُونَ مَعْنَاهُ فَلَوْ لَا أَنَّ ذَلِکَ کَذَلِکَ لَکَانَ الْمَعْبُودُ الْمُوَحَّدُ غَیْرَ اللَّهِ تَعَالَى لِأَنَّ صِفَاتِهِ وَ أَسْمَاءَهُ غَیْرُهُ أَ فَهِمْت‏؟»

[2] . متن کامل روایت چنین است: توحید صدوق، ص322-324: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْعَرْشِ وَ الْکُرْسِیِّ فَقَالَ إِنَّ لِلْعَرْشِ صِفَاتٍ کَثِیرَةً مُخْتَلِفَةً لَهُ فِی کُلِّ سَبَبِ وَضْعٍ فِی الْقُرْآنِ صِفَةٌ عَلَى حِدَةٍ فَقَوْلُهُ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ یَقُولُ الْمُلْکُ الْعَظِیمُ وَ قَوْلُهُ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ یَقُولُ عَلَى الْمُلْکِ احْتَوَى وَ هَذَا مُلْکُ الْکَیْفُوفِیَّةِ فِی الْأَشْیَاءِ ثُمَّ الْعَرْشُ فِی الْوَصْلِ مُتَفَرِّدٌ مِنَ الْکُرْسِیِّ لِأَنَّهُمَا بَابَانِ مِنْ أَکْبَرِ أَبْوَابِ الْغُیُوبِ وَ هُمَا جَمِیعاً غَیْبَانِ وَ هُمَا فِی الْغَیْبِ مَقْرُونَانِ لِأَنَّ الْکُرْسِیَّ هُوَ الْبَابُ الظَّاهِرُ مِنَ الْغَیْبِ الَّذِی مِنْهُ مَطْلَعُ الْبِدَعِ وَ مِنْهُ الْأَشْیَاءُ کُلُّهَا وَ الْعَرْشُ هُوَ الْبَابُ الْبَاطِنُ الَّذِی یُوجَدُ فِیهِ عِلْمُ الْکَیْفِ وَ الْکَوْنِ وَ الْقَدْرِ وَ الْحَدِّ وَ الْأَیْنِ وَ الْمَشِیَّةِ وَ صِفَةِ الْإِرَادَةِ وَ عِلْمُ الْأَلْفَاظِ وَ الْحَرَکَاتِ وَ التَّرْکِ وَ عِلْمُ الْعَوْدِ وَ الْبَدْءِ فَهُمَا فِی الْعِلْمِ بَابَانِ مَقْرُونَانِ لِأَنَّ مُلْکَ الْعَرْشِ سِوَى مُلْکِ الْکُرْسِیِّ وَ عِلْمَهُ أَغْیَبُ مِنْ عِلْمِ الْکُرْسِیِّ فَمِنْ ذَلِکَ قَالَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ أَیْ صِفَتُهُ أَعْظَمُ مِنْ صِفَةِ الْکُرْسِیِّ وَ هُمَا فِی ذَلِکَ مَقْرُونَانِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَلِمَ صَارَ فِی الْفَضْلِ جَارَ الْکُرْسِیِّ قَالَ إِنَّهُ صَارَ جَارَهُ لِأَنَّ عِلْمَ الْکَیْفُوفِیَّةِ فِیهِ وَ فِیهِ الظَّاهِرُ مِنْ أَبْوَابِ الْبَدَاءِ وَ أَیْنِیَّتِهَا وَ حَدِّ رَتْقِهَا وَ فَتْقِهَا- فَهَذَانِ جَارَانِ أَحَدُهُمَا حَمَلَ صَاحِبَهُ فِی الصَّرْفِ وَ بِمَثَلٍ صَرَّفَ الْعُلَمَاءُ و یستدلوا [لِیَسْتَدِلُّوا] عَلَى صِدْقِ دَعْوَاهُمَا لِأَنَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ فَمِنِ اخْتِلَافِ صِفَاتِ الْعَرْشِ أَنَّهُ قَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى- رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ هُوَ وَصْفُ عَرْشِ الْوَحْدَانِیَّةِ لِأَنَّ قَوْماً أَشْرَکُوا کَمَا قُلْتُ لَکَ قَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى رَبِّ الْعَرْشِ رَبِّ الْوَحْدَانِیَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ قَوْماً وَصَفُوهُ بِیَدَیْنِ فَقَالُوا یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ وَ قَوْماً وَصَفُوهُ بِالرِّجْلَیْنِ فَقَالُوا وَضَعَ رِجْلَهُ عَلَى صَخْرَةِ بَیْتِ الْمَقْدِسِ فَمِنْهَا ارْتَقَى إِلَى السَّمَاءِ وَ قَوْماً وَصَفُوهُ بِالْأَنَامِلِ فَقَالُوا إِنَّ مُحَمَّداً ص قَالَ إِنِّی وَجَدْتُ بَرْدَ أَنَامِلِهِ عَلَى قَلْبِی فَلِمِثْلِ هَذِهِ الصِّفَاتِ قَالَ رَبِ‏ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ یَقُولُ رَبِّ الْمَثَلِ الْأَعْلَى عَمَّا بِهِ مَثَّلُوهُ - وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ الَّذِی لَا یُشْبِهُهُ شَیْ‏ءٌ وَ لَا یُوصَفُ وَ لَا یُتَوَهَّمُ فَذَلِکَ الْمَثَلُ الْأَعْلَى وَ وَصَفَ الَّذِینَ لَمْ یُؤْتَوْا مِنَ اللَّهِ فَوَائِدَ الْعِلْمِ فَوَصَفُوا رَبَّهُمْ بِأَدْنَى الْأَمْثَالِ وَ شَبَّهُوهُ بِالْمُتَشَابِهِ مِنْهُمْ فِیمَا جَهِلُوا بِهِ فَلِذَلِکَ قَالَ وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا فَلَیْسَ لَهُ شِبْهٌ وَ لَا مِثْلٌ وَ لَا عَدْلٌ وَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ الَّتِی لَا یُسَمَّى بِهَا غَیْرُهُ وَ هِیَ الَّتِی وَصَفَهَا فِی الْکِتَابِ فَقَالَ- فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ جَهْلًا بِغَیْرِ عِلْمٍ فَالَّذِی یُلْحِدُ فِی أَسْمَائِهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ یُشْرِکُ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ وَ یَکْفُرُ بِهِ وَ هُوَ یَظُنُّ أَنَّهُ یُحْسِنُ فَلِذَلِکَ قَالَ- وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ فَهُمُ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ فَیَضَعُونَهَا غَیْرَ مَوَاضِعِهَا یَا حَنَانُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَمَرَ أَنْ یُتَّخَذَ قَوْمٌ أَوْلِیَاءَ فَهُمُ الَّذِینَ أَعْطَاهُمُ اللَّهُ الْفَضْلَ وَ خَصَّهُمْ بِمَا لَمْ یَخُصَّ بِهِ غَیْرَهُمْ فَأَرْسَلَ مُحَمَّداً ص فَکَانَ الدَّلِیلَ عَلَى اللَّهِ بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى مَضَى دَلِیلًا هَادِیاً فَقَامَ مِنْ بَعْدِهِ وَصِیُّهُ ع دَلِیلًا هَادِیاً عَلَى مَا کَانَ هُوَ دَلَّ عَلَیْهِ مِنْ أَمْرِ رَبِّهِ مِنْ ظَاهِرِ عِلْمِهِ ثُمَّ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ ع.»

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ