سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و چون زیاد بن ابیه را به جاى عبد اللّه پسر عباس به فارس و شهرهاى تابع آن حکومت داد ، در گفتارى دراز که او را از گرفتن خراج پیش از رسیدن وقت آن نهى فرمود گفت : ] کار به عدالت کن و از ستم و بیداد بپرهیز که ستم رعیت را به آوارگى وادارد و بیدادگرى شمشیر را در میان آرد . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 92 اسفند 19 , ساعت 11:0 صبح

یا من الیه ترجع الامور

[دامنه شمول امتناع تناقض]

سوال: در جلسه دوم که بحثی درباره تحلیل منطقی تناقض مطرح شد، شما در عرصه پنجم که وسیعترین عرصه امتناع تناقض بود (تناقض منطقی در قضایا) تعبیری دارید که «این تناقض منطقی است که در بعضِ مواطن واقع پیاده می‌شود یعنی مستحیل است و استحاله آن لزوما مستلزم انحصار در مفاد هلیه بسیطه یا مرکبه نیست» این بعض یعنی چه؟ مگر امتناع تناقض به این معنا شامل تمام مواطن واقع نمی‌شود؟

پاسخ: در آنجا توضیح دادیم که به معنای تار و پود قضایا؛ بله، شامل می‌شود البته با توضیحی که در ادامه خواهد آمد؛ اما به معنای تمام مواطن واقع، خیر. یعنی مواطنی هست که اساس صدق خود قضیه تشکیکی است. یکی اینکه گاه صدق عنوان موضوع بر مصادیقش تشکیکی است؛ یعنی صدق نفس‌الامریش تشکیکی است، مثل مثال معروف صدق حقیقت نور بر افراد نور. حالا گاهی صدق مفهوم بر مصادیق متعدد تشکیکی است و گاهی صدق مفهوم بر یک واحد هم تشکیکی است، مانند مثال سیب که قبلا عرض شد. (که البته این صدق عنوان بر مصادیقش در واقع، عقدالوضع قضیه است و لذا خودش در حقیقت یک قضیه است) یعنی بسیاری از مفاهیم ریخت واقعیت و نفس‌الامرش ریخت تشکیکی است. دومین حالتش این است که آیا صدق خود قضیه (نه فقط صدق عنوان بر افراد) می‌تواند تشکیکی باشد یا خیر؟ به نظر می‌رسد کسانی که از منطق فازی دفاع می‌کنند ما را متوجه عرصه‌هایی از واقعیت می‌کنند که صدق خود قضیه تشکیکی است. مثلا وقتی می‌گوییم «این دستمال کثیف است» چه اندازه کثیف باشد، این صادق است؟ یعنی می‌تواند درصد داشته باشد و صدقش درصدی است. این حیثیات خودشان تشکیکی هستند و دوارزشی نیستند. [توجه: اینجا دو بحث را تلفیق کرده‌ام. یکبار بحث شد از صدق عنوان بر موضوع و صدق خود قضیه، بار دوم بحث شد از صدق عنوان بر افراد و صدق عنوان بر یک فرد. من به نظرم این طور که در بالا رسید جمع می شود. استاد پس از دیدن این تقریر نوشتند: مانعی ندارد؛ خوب است.]

سوال: اما خود شما توضیح دادید که همین که مثلا «فلان چیز 80 درصد بهمان است» خود همین جمله صددرصدی است، یعنی همین جمله داخل گیومه، صدقش دوارزشی است.

پاسخ: بله، این همان است که گفتیم تار و پود منطق دوارزشی است؛ اما نکته ما این است که در خود 80 درصد چطور؟ آیا در متن واقع 80 درصد داریم یا خیر؟ لذا اگرچه تار و پود منطق، دوارزشی است اما منطق دوارزشی ظرفیت توضیح همه عرصه‌های واقع را ندارد و لذا گفتیم منطق چند ارزشی مکمل منطق دوارزشی است نه رقیب آن.

[تحلیل محتوای دقیق تناقض]

اما قطع نظر از این مطلب، مطلب دیگری هست و آن اینکه محتوای خود اصل تناقض چیست؟ [یعنی در بحث جلسه 4/12/1392 توضیح داده شد که وسیعترین عرصه تناقض، تناقض در قضایاست؛ اما محتوای خود این تناقض در قضایا چیست؟] به نظر می‌رسد اساس تناقض همین دو جمله باشد: (1) [«هر چیزی خودش است» و «آن چیز خودش نیست» با هم جمع نمی شوند؛ یعنی:] «هر چیزی خودش است» و «چنین نیست که او خودش نیست». اما بسیار مشاهده می‌شود این را به این صورت تعبیر می‌کنند: (2) «هر چیزی خودش است و غیر خودش نیست». به نظر می‌رسد این تعبیر 2، مفادی بیشتر از تعبیر 1 دارد. آنچه کاملا بدیهی و واضح است و تار و پود همه افکار است، تعبیر 1 است؛ یعنی سلب و ایجابِ خود مطلب. اما تعبیر 2 به این وضوح نیست و خیلی از مناقشاتی که در مورد اصل تناقض ادعا می‌شود به خاطر این است که سراغ تعبیر 2 رفته‌اند.

سوال: خوب، این لازمه آن است.

پاسخ: حتی اگر بپذیریم لازمه آن است باز دوئیت اثبات می‌شود. وقتی دوئیت اثبات شد بر عهده شما (مدعی) است که تلازم را اثبات کند. یعنی اگر کسی تعبیر 2 را انکار کرد، لزوما نمی‌توان گفت او منکر اصل امتناع تناقض است. همین که پذیرفتید که جمله «او غیر خودش نیست»، تلازم دارد با جمله «چنین نیست که او خودش نیست»، پس پذیرفته‌اید که اینها دوئیت دارند. اگر دوئیت اثبات شد، باید تلازم اثبات شود و اگر در ظرافت‌کاریها معلوم شد که تعبیر 2 قابل مناقشه است، لزوما اصل تناقض زیر سوال نرفته است؛ چون حداکثر، آن تلازم زیر سوال رفته است.

سوال: آیا عرصه‌ای که تعبیر 2 در آن صادق است همان عرصه وجود و عدم مقابلی نیست؟

پاسخ: می تواند باشد. اما در همانجا هم بحث ما فرض دارد. مثلا ممکن است یک وجود متحیث به دو حیثیت باشد واز یک حیث می‌گویی خودش است اما از حیث دیگر غیر خودش هم هست. در یکی از کتابهای مرحوم میرزا جوا آقا ملکی تبریزی (شاید کتاب المراقبات یا رساله لقاء الله) [یکی از حضار گفت: این مطلب در المراقبات در اعمال ماه رجب است اما من (تلمیذ) نیافتم] دیدم که در وصف بهشت آمده است در آنجا سیبش در حالی که سیب است پرتقال هم هست. خوب، در اینجا سیب هم خودش است هم غیر خودش است. یعنی هم خودش خودش است و هم خودش غیر خودش است. [این مثالی است برای اینکه چگونه بین تعبیر 1 و 2 فرق است. یعنی در همینجا تعبیر 1 همچنان صحیح است: (خودش خودش است، و «خودش خودش نیست» غلط است) در حالی که تعبیر 2 قابل دفاع نیست؛ زیرا (خودش خودش است و خودش غیر خودش هم است؛ نه اینکه غیرخودش نباشد.)]

یکی از حضار: خیر. در اینجا آن واقعیتی که هست، فقط سیب نیست. بلکه امر جامعی است که هم به صورت سیب بروز کرده و هم به صورت پرتقال. لذا خودش غیر خودش نیست. ما اشتباه می‌کردیم که می‌گفتیم خودش فقط سیب است.

پاسخ: پس یک امر جامعی را پیدا کردید؟

مستشکل: بله.

پاسخ: پس یک خود می‌توانید پیدا کنید که جامع همه اینها باشد. یعنی در هرجا که می‌گویید تناقض [با تعبیر2] برقرار است، ما یک چنین خود جامعی را در آنجا فرض می‌کنیم که دیگر تناقض برقرار نمی‌شود.

مستشکل: خوب در جایی که ما فرض می‌کنیم این سیب است، دیگر در حالی که سیب است نمی‌تواند پرتقال باشد لذا خودش غیر خودش نیست.

پاسخ: بحث ما بر سر فرض نیست؛ بلکه بر سر واقعیت است. [یعنی در مورد هر واقعیتی که شما تناقض را به تعبیر 2 به کار بردید من می‌توانم بگویم یک خود جامعی وجود داشته که متن واقعیت را آن خود جامع تشکیل می‌داده و لذا این دو امری که شما می‌گفتید جمع شدنشان با هم متناقض است، جمع شدنشان با هم  در متن واقع اشکالی ندارد.]

حالا سراغ وجودات عرضیه برویم. در وجودات طولیه که دیگر، این را پذیرفته‌اند که شیء می‌تواند هم خودش باشد هم غیر خودش. تعابیری مثل: [بسیط الحقیقه] کل شیء و لیس بشیء منها. اما در وجودات عرضیه چطور؟ اگر زید خودش است پس عمرو نیست، این را از کجا آوردید؟

مستشکل: چون زید را این طور فرض کردم.

پاسخ: بحثمان بر سر واقع زید است، نه فرض شما. این را از کجا می‌گویید که زیدی که واقعیت دارد نمی‌تواند عمرو هم باشد؟

یکی دیگر از حضار: پس بالاخره نتیجه این شد که با همین معنای خاص از تناقض قضایا (محال بودن اینکه هر چیزی خودش است و خودش نیست) این اصل امتناع تناقض، در همه مواطن به نحو تار و پودی حضور دارد.

پاسخ: بله، به این صورت درست است.

سوال: آیا ارتفاع نقیضین هم به همین معنا چنین کلیتی دارد؟

پاسخ: به نظر چنین می‌رسد. چون نه چیزی خودش است و نه آن چیز خودش نیست، برگشت می‌کند به همان که «هرچیزی خودش است و آن چیز خودش نیست».

[سوال: اولا اینجا که ملازمه شد نه این همانی؛ و لذا ممکن است این رد شود و آن قبول شود؟

پاسخ: در کتب کلاسیک هم رمز امتناع ارتفاع نقیضین را بازگشت آن به اجتماع نقیضین می‌دانند یعنی اینکه باید ملازمه باشد را قبول دارند]

سوال: [ثانیا] چرا برگشت می‌کند؟ 

پاسخ: قبلا در این باره بحثی کرده بودیم که سلب سلب ایجاب می‌شود یا نه.  فعلا در ذهنم چنین است اما می‌توان بیشتر تامل کرد و دید آیا واقعا ارتفاع نقیضین هم مثل اجتماع نقیضین پیاده می‌شود یا خیر. حین مباحثه خاطرم نبود. بحث مفصلی است راجع به قضایای مبهم (نه مجهول) که حالت مُراعی دارند و در مباحثه تفسیر به آن اشاره شد.

[اشکال: مساله این است که در یک گزاره خبری آیا بین صدق و کذب فاصله هست یا خیر. یعنی قطعا نمی‌تواند هم صادق باشد هم کاذب؛ اما به نظر می‌رسد بعید نیست بتوان چیزی پیدا کرد نه در واقع صادق باشد نه کاذب، مثلا مجهول باشد به این معنا که متعلق علم کسی واقع نشده باشد. آیا فرض این حالت محال است؟

پاسخ: مجهول بودن و متعلق علم کسی نبودن ربطی به واقعیت و نفس‌الامر مطابَق علم ندارد که دو ارزشی است؛ و شاهد آن عدم استحاله تعلق علم به آن است؛ اما مبهمات، نه صادق هستند و نه کاذب واقعا؛ البته بحث کردیم که مبهمات واقعا قضیه هستند یا گزاره‌نما؟ مثلا a+b=7  و راجح این است که گزاره است، نه گزاره‌نما؛ گزاره‌نما مثل a+b=c است؛ ولی گزاره‌نما هم از نفس‌الامریات است ولی در حوزه جداگانه از گزاره‌ها؛ و گزاره‌نما، پوچ یا غلط یا امثال اینها نیست.]

[ادامه بحث جلسه قبل: تفاوت استعاره و اعتبار] 

به بحث تفاوت استعاره و اعتبار برگردیم.  5-6 مورد جلسه قبل عرض شد که دو سه مورد دیگر پیدا کرده‌ام و بر تفاوت اینها اصراری ندارم بلکه همگی محتملاتی است برای نشان داده اینکه اصل این ادعا که استعاره و اعتبار تفاوت جوهری دارند یا نه. یعنی در همه این بحثها دنبال یک مقصودیم و آن اینکه آیا این دو واقعا تفاوت جوهری دارند یا تفاوتشان این گونه نیست و از یک سنخ‌اند.

به نظرم مهمترین نکته این است که اساس استعاره یک تشبیه است. در تشبیه، سه عنصر داریم: مشبه داریم، مشبه به داریم و وجه شبه. اگر انسانی هم خلق نشده بود این سه عنصر وجود داشتند یعنی واقعا وجه شبه هست و فقط انسان آن را ادراک می کند. وجه شبه را ما ادعا نمی کنیم، بلکه واقعا این دو شبیه است. کار استعاره  این است که از این وجه شبه واقعی استفاده می‌کند و این را به آن ربط می‌دهد. [شاهدش هم این است که برخی استعاره‌ها را همه می‌پسندند و تحسین می‌کنند اما برخی را خیر. زمانی تحسین هست که وجه شبه کاملا واقعی است. یعنی برخی موارد ما هیچ شباهتی نمی‌یابیم و استعاره را نامناسب می‌دانیم. همین نشان می‌دهد که عنصر ادراکی دخیل است. مکتوب استاد: این شاهد به این صورت مانعی ندارد اینجا بیاید ولی قابل بحث است که باید بعدا بررسی کنیم.]

 اما در اعتباریات اصلا وجه شبه نداریم. اصل وجه شبه ما ادعایی است. به خاطر هدفی که داریم و روابطی که درک کرده‌ایم و می‌خواهیم مقصودی را حاصل کنیم، چیزی را ادعا می‌کنیم که شبیه چیز دیگری است. اینکه گفتیم یک طبیعتی خلق می‌کنیم، همین است. یعنی وجه شبهی را خلق کرده‌ایم. به سراغ همان اصل ملکیت برویم که [نظر محقق اصفهانی این بود که] آن را از ملکیت مقولی اعتبار کرده‌ایم. ببینید چکار کرده‌ایم. اگر معنای ملکیت مقولی این باشد که شیء در دامن من است و من بر آن احاطه دارم، آنگاه وقتی این کتاب در دامن من باشد ملکیت مقولی هست اما وقتی آن طرف اتاق است، و من خود را مالک آن می‌دانم و با عقد [بیع] این ملکیت را ایجاد کرده‌ام، کجا در دامن من است و چه شباهتی با قبل از انشاء عقد وجود داشت؟ ملک مقولی این است که کتاب در دامن من است، اما ملک اعتباری یعنی اعتبار می‌کنم که «کأنه» کتاب در دامن من است. یعنی همین کأنه را اعتبار کردم. نه اینکه این شباهت بود؛ نه خود این شباهت را اعتبار کردم. یعنی در حالی که در استعاره، واقعا وجه شبه هست، اما در اعتبار، عقل، وجه شبه را می‌آفریند، ادعای وجه شبه می‌کند. وجه شبهی در کار نیست، اما شما به خاطر نیازتان یک وجه شبه درست کردید. لذا به نظر می‌رسد از آن سه معنایی که برای استعاره گفته شد، معنای سوم دقیقا همان کاری است که ما در استعاره انجام می‌دهیم (یعنی ادعا می‌کردیم که زید فرد اسد است) اما معنای دوم کاری است که در اعتبار انجام می‌دهیم؛ یعنی یک توسعه در معنا را ما ایجاد می‌کنیم. خودش این توسعه را ندارد.

[مواردی که می‌تواند دلالت بر تفاوت جوهری استعاره و نسبت ‌کند]

یکبار مواردی راکه جلسه قبل گفتیم ازاین زاویه مرور کنیم؛آن موارد استقرایی بود؛ دو مورد دیگر هم به ذهنم رسید که عرض می‌شود:

1.      در استعاره طرفین اسم عین‌اند اما در اعتبار یکی از طرفین اسم عین نیست و اسم معناست. منظورم همان بود. یعنی در استعاره مشبه و مشبه به واقعی و وجه شبه واقعی داریم، اما در اعتباریات مشبه نداریم. مشبه را می‌خواهیم خلق کنیم. منظورم از تعبیر اسم معنا در اینجا یعنی همین که در یک طرف امر عینی نداریم

2.      متعلق استعاره خاص و جزیی و متعلق اعتبار عام و کلی است. یعنی همه عقلا برای همه موارد ملکیت را اعتبار می‌کنند. ابتدا اعتبار طبیعتِ ملکیت می‌کنیم بعد سراغ فرد خارجی می‌رویم؛ برخلاف استعاره، که روی فرد می‌رود.

3.      استعاره ادعاست اما ملکیت اعتبار است. آیا واقعا و به نحو ارتکازی وقتی می‌گویند کسی چیزی را ادعا کرده با اینکه بگویند اعتبار کرده یکی است و ما یک چیز می‌فهمیم؟

[بحث استطرادی: قوت ارتکازات، و غلبه موقت ابهت علمی بر ارتکازات، و مساله شبهه در برابر بدیهیات]

سوال: آیا با این بحثها ارتکازی باقی می‌ماند که به آن رجوع کنیم!!! (خنده حضار)

پاسخ: ارتکاز هیچگاه از بین نمی‌رود. از مباحثه و بحث کردن نترسید. مانند ظرف آبی که تصویر ماه در آن افتاده و وقتی موج در آن ایجاد می‌کنید ماه این طرف و آن طرف می‌رود. اما مقداری که بگذرد دوباره آب آرام می‌شود و ماه خودش را در همان جای قبلی نمایان می‌کند. آنچه فطرت الهی است امکان ندارد بتوان با بحث کلاسیک عوض کرد. بحث کلاسیک برای این است که ببینیم علم مدون پاسخگوی ارتکاز ما هست یا خیر. البته قبول دارم که گاهی یک متفکر ابهت علمی داشته و قرنها عده‌ای را معطل خود کرده است [به سمت و سوی نادرستی برده است]. در کتب تاریخ علم آمده که بطلمیوس معاصری دارد (بلکه قبل از وی بوده است به نام آریستارخوس ساموسی) که درست سخن مخالف وی را گفت. بطللمیوس می‌گفت زمین مرکز است او می‌گفت‌ خورشید مرکز است. اما ابهت علمی بطلمیوس بسیار بیشتر بود. بطلمیوس مجسطی‌نویس بود (یعنی کسی که مسائل علمی را با لسان ریاضیات بیان می‌کند) ابهتش چنان گرفت که وقتی کوپرنیک می‌خواهد خلاف این را بگوید نامه می‌نویسد به پاپ و اجازه می‌خواهد که ما اگر، طبق نظر یکی از قدمای یونان، [به نحو] خورشیدمرکزی بحث کنیم راحت‌تر است. آخر با آن مدل، برخی مشکلات حل نمی‌شود. شیخ بهایی در «تشریح الافلاک»، به تعبیر استاد ما آقای حسن‌زاده، خودشان را کشتند تا آنچه را در رصدخانه می‌بینند تحلیل علمی کنند. آخرش در دوجا می‌گوید و هذه من معضلات هذا الفن. یکی «نقطه معدل المسیر» است. یعنی می‌بینیم نقطه اینجاست اما توجیه عقلی ندارد که اینجاست. یعنی بالاخره ابهت علمی یک نفر جلوی ارتکازات مدتی می‌گیرد.

گاهی بدیهیات را تعبیر غلط می‌کنند. اما گاهی بعد از سالها بحث و چکش خوردن، هنوز ابهامات باقی است. پس معلوم می‌شود اینجا لزوما شبهه در مقابل بدیهی نیست. اینجا مرز تمایز حوزه‌ها و کشف حوزه‌های جدید است. اینکه تمایز حوزه زوج و فرد، و حوزه کیف [اشاره به مثال: رنگ سفیدی زوج است یا فرد؟] را بفهمیم این خودش مهم است.

[بحث استطرادی: رواج استفاده اشاره‌ای در جایی که عرصه‌ها خلط می‌شود]

بگذارید در همینجا با این مثال نکته‌ای را توضیح دهم. فرض کنید کسی هست که هرکاری می‌کنید نمی‌تواند این دو حوزه را بفهمد و باز سوال می‌کند سفیدی فرد است یا زوج؟ شما چه جوابی می‌دهید؟ یعنی اگر بخواهید یکی از زوج و فرد را به سفیدی نسبت دهید کدام را نسبت می‌دهید؟

یکی از حضار: می‌گوییم فرد است.

پاسخ: احسنت. یعنی اگر بخواهید با زوج و فرد مقایسه کنید و یکی را بگویید، می‌گویید فرد است. چون هر دو لاینقسم هستند. این همان مطلبی است که درباره وجود گفتم. خیلی وقتها ذهن ما نمی‌خواهد توصیف کند به وجود و عدم، بلکه می‌خواهد به یک واقعیت اشاره کند و برای اشاره کردن به یک واقعیت، لفظ وجود مناسبتر است؛ و لذا از آن استفاده می‌کند.

[ادامه مواردی که می‌تواند دلالت بر تفاوت جوهری استعاره و نسبت ‌کند] 

4.      استعاره فعل نفس است و اعتبار فعل عقل؛ این فعلا بماند.

5.      استعاره دقیقا تصرف در مشبه است به ایینکه ادعا می‌کنم این فرد، فرد مشبه به است، اما اعتبار توسعه در معناست. این همان است که اشاره کردم که اگر آن سه تحلیلی که برای استعاره شد را در نظر بگیریم، واقعا استعاره حالت سوم است و حالت دوم به اعتبار می‌خورد. اعتبار قطعا قسم سوم نیست و روح اعتبار به قسم دوم نزدیک است. در مورد اینکه این قول سکاکی است یا خیر، مراجعه کردم ظاهر قول سکاکی همان قول سوم است بعدا به مشکل خوردند تفتازانی در دفاعش از سکاکی معنای دوم را به او نسبت می‌دهد. یعنی توضیح تفتازانی برای قول سکاکی در واقع توضیح مناسب اعتباریات است نه استعاره. یعنی معنا را می‌بینند بعد روح معنا را از حیث انطباق توسعه می‌دهند به جایی که واقعا نبوده است. من در مورد کتابی که آن طرف اتاق است ملکیت مقولی ندارم؛ اما با عقد [بیع] خواندن، توسعه می‌دهم معنای ملکیت مقولی را و می‌گویم گویی آن کتاب هم در دامن من است.

مرحوم اصفهانی سه تا مثال زدند. مثال دومشان (علم زید فوق علم عمرو است) را قبلا گفتیم که فرق دارد. فوقیت یک معنایی است که روح معنا قابل توسعه است بدون اینکه بخواهید ادعا کنید این آن است. وقتی توسعه ادعایی انجام می‌دهید اسمش را اعتبار می‌گذارید. در آنجا از روح معنا استفاده کردید برای توصیف؛ اما توصیفی مبتنی بر توسعه ادعایی معنا (نه ادعای مشبه که فردی از مشبه به است بدون توسعه مشبه به)، و توسعه ادعایی با توسعه به ملاک روح معنا در نفس‌الامریات تفاوت دارد. اگر بگوییم علم زید فوق علم امر است به ملاک روح معنای فوقیت، یک توصیف واقعی کردیم اما اگر با توسعه ادعایی گفتیم رئیس فوق مرئوس است، ادعای فوقیت و اعتبار آن کرده‌ایم در فضای انشاء و افق اعتبار، هرچند این ادعای ما مبادی عقلائیه دارد اما توصیف به فوقیت حقیقی نکردیم، بلکه توصیف ادعایی کردیم؛ به عبارت دیگر گاهی موصوف ادعایی است تا توصیف بر آن مترتب شود (استعاره) و گاهی توصیف ادعایی است تا موصوف مندرج شود (استعاره) و گاهی توصیف، توسعه حقیقی است تا فرد غیر مأنوس مندرج شود.

6.      در استعاره وجه شبه داریم اما در اعتبار ملاک روح معناست.

7.      اگر ملک اعتباری را به ملک مقولی تشبیه کردیم پس وجه شبه چیست؟ (این ت همان مطلبی است که در ابتدا گفتیم.)

سوال: وجه شبه تصرف است. در هر دو تصرف کردن داریم.

پاسخ: چون می‌تواند تصرف کند اعتبار می‌کند یا چون اعتبار می‌کند اجازه تصرف پیدا می‌کند؟ به نظر می‌رسد که این دومی درست است. [یعنی ما سلطه بر تصرف را به عنوان وجه شبه اعتبار کردیم. نه اینکه ابتدا تصرف را داشتیم و بعد اعتبار کردیم.]

8.      در استعاره انسانها باشند یا نباشند چیزی داریم به اسم وجه شبه، برخلاف اعتبار که اگر انسانها نباشند چیزی نخواهیم داشت.

فعلا وجوه مختلف را ذکر کردیم تا انشاءالله در جلسه بعد ببینیم آیا واقعا از این وجوه تفاوت جوهری درمی‌آید یا خیر؟

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ