سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] فرزند را بر پدر حقى است و پدر را بر فرزند حقى . حق پدر بر فرزند آن بود که فرزند در هر چیز ، جز نافرمانى خداى سبحان ، او را فرمان برد ، و حق فرزند بر پدر آن است که او را نام نیکو نهد و نیکش ادب آموزد و قرآنش تعلیم دهد . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 92 اسفند 7 , ساعت 11:0 صبح

هو القادر 

[سوالات غلط سلب و ایجابی]

از نکاتی که به تکمیل و فهم بهتر مباحث گذشته کمک می‌کند، استقصاء مواردی است که خود سؤالات، غلط می‌باشد. یعنی حالت سلب و اثبات به نحوی بر ذهن حاکم بوده که منجر به شکل گیری یک سؤال غلط شده است. جای آن دارد که رساله‌ای نوشته شود و این موارد جمع شود. یک نمونه اش که به ذهن من آمده، سؤال است از قدرت و عدم قدرت.

[خدا انجام محال را می‌تواند یا نمی‌تواند؟!]

در توحید صدوق دو روایت هست در یک باب. سؤال واحدی مطرح است که امام دو گونه جواب می‌دهند. سؤال این است که آیا خداوند قدرت دارد که زمین را داخل تخم  مرغ بگذارد بدون اینکه زمین کوچک شود یا تخم مرغ بزرگ شود؟ خلاصه قدرت دارد یا ندارد؟ حضرت در یک فضا نگاه می‌کنند به ظرفیت مخاطب، که او نمی‌تواند از این فضای ثنایی بیرون آید و فضای دیگری را تصور کند و هر پاسخی حضرت بدهند، او ممکن است برداشت "عدم قدرت خدا" کند؛ لذا می‌فرمایند: بله؛ می‌تواند و این کار را هم انجام داده است. چشم تو از تخم مرغ کوچکتر است این پهنه آسمانها از زمین بزرگتر است و خدا آن را در این قرار داده بدون اینکه آن کوچک شود یا این بزرگ شود. این شخص قانع شد.[1] اما در همین باب، روایت دیگری هست که مخاطبش اهل فهم است. حضرت جواب کوتاه و رسا دادند: « إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یُنْسَبُ إِلَى الْعَجْزِ وَ الَّذِی سَأَلْتَنِی لَا یَکُونُ. »[2] یعنی سؤال تو غلط است. سلب و اثبات قدرت، موطنی دارد که اینجا موطنش نیست. اینجا حوزه‌ای است که اصلا متعلق قدرت قرار نمی‌گیرد نه نفیا و نه ایجابا. حیطه دیگری است.

خوب است این گونه موارد احصا شود که سؤال دو ارزشی غلط است. [روایت نشان می‌دهد که] وقتی کسی از این فضای دو ارزشی خارج نشده، باید طوری قانعش کرد؛ اما کسی که فهمیده می‌توان او را بیرون برد. اینها عرصه هایی است مانند همان جبر و تفویض، که امام فرمود بین اینها اوسع از فاصله زمین و آسمان است.

[ادعای بداهت دوگروه بر طرفین متناقض! یا توجه به دو حیثیت مختلف]

مطلبی در جلسه قبل از قول شیخ در رسائل نقل شد که این جلسه متن را آورده ام که بیشتر معلوم شود. شیخ مطلبی را مفصلا از ملا محمد امین استر آبادی نقل می‌کند و هیچ مطلبی هم اضافه نمی‌کند و خدا حفظش کند استاد ما را، که می‌فرمود گویی شیخ این مطالب را قبول کرده است!

عباراتی که شیخ آورده چنین است: «من أنّ القواعد المنطقیة إنّما هی عاصمة عن الخطأ من جهة الصورة لا من جهة المادّة، إذ أقصى ما یستفاد من المنطق فی باب موادّ الأقیسة تقسیم المواد على وجه کلّی إلى أقسام، و لیست فی المنطق قاعدة بها نعلم أنّ کلّ مادّة مخصوصة داخلة فی أیّ قسم من تلک الأقسام، بل من المعلوم عند اولی الألباب امتناع وضع قاعدة تکفل بذلک .... و من الموضحات لما ذکرناه من أنّه لیس فی المنطق قانون یعصم عن الخطأ فی مادّة الفکر: أن المشّائیّین ادّعوا البداهة فی أنّ تفریق ماء کوز إلى کوزین إعدام لشخصه و إحداث لشخصین آخرین، و على هذه المقدّمة بنوا إثبات الهیولی.و الاشراقیّین ادّعوا البداهة فی أنّه لیس إعداما للشخص الأوّل و فی أنّ الشخص الأوّل باق، و إنّما انعدمت صفة من صفاته و هو الاتّصال.» [الفوائد المدنیة و بذیله الشواهد المکیة، ص256- 258‌]

خلاصه کلام اینکه مرحوم استر آبادی می‌گوید «منطق متکفل ماده و صورت است. صورتش را عقلاء می‌فهمند و مشکلی ندارد، اما مشکل اصلی بر سر ماده فکر است. منطق از ارائه ضابطه برای ماده عاجز است. حداکثر اینکه یک تقسیم‌بندی می‌کند به یقینیات و مشهورات و مقبولات و .....؛ اما با چه قاعده‌ای می‌توانیم به نحو صغروی تشخیص دهیم که یک ماده مثلا یقینی هست یا نه. بعد مواردی را می‌آورد که بزرگان حکما ادعای بداهت کردند بر طرفین قضیه. ما حالا با این موارد کار داریم. (دقت کنید هر جا دیدید بزرگان علم بر دو طرف مخالف ادعای بداهت کردند بدانید خیلی حرف نهفته در آنجا وجود دارد.) مسأله این است که وقتی آب یک کوزه را در دو تا لیوان می‌ریزیم چه می‌شود. مشائین ادعای بداهت کرده اند که یک شخص معدوم و دو شخص دیگر ایجاد می‌شوند و بنای اثبات هیولی را بر این قرار داده اند. اشراقیون ادعای بداهت کرده اند در اینکه این اعدام شخص اول نیست، بلکه صفتی از صفاتش که همان اتصال است از بین می‌رود. اتصال، کمّ است و کمّ هم خود مشاء قبول دارد که عرض است و این عوض شده نه اینکه وجودی معدوم شد و دو وجود دیگر پدید آمد.»

این گونه موارد که ادعای بداهت از جانب طرفین می‌شود اگر بخواهیم تحلیل دقیق کنیم و نخواهیم صرفا قضاوت کنیم، بلکه با طرفین جداگانه بحث کنیم و همدلی کنیم تا منظورشان را بفهمیم که چه چیزی برای هریک وضوح داشته که ادعای بداهت کرده است، خواهیم دید که غالبا دو حیث متفاوت را مد نظر قرار داده اند و واقعیت مقصودها یکی است و واقعا مشکلی در میان نیست. مثلا این بداهتی که مشاء ادعا می‌کند، بر اساس یک مبنای ارسطویی است که آن مبنا بر ایشان مستقر شده، و توجه نمی‌کنند این سخن، بر اساس قبول آن مبنا بدیهی است. اگر شما درباره اتصال جسم، دید ارسطویی داشته باشید کاملا سخن مشاء بدیهی می‌شود. ارسطو وقتی یک جسم متصل را در مقابل خود می‌بیند، می‌گوید این بالفعل، یک جسم است؛ و اجزائش، بالقوه است، یعنی بالقوه [است] می‌تواند چند جسم باشد [وگرنه الان و بالفعل فقط یک جسم است]. پس وقتی این جسم تکه می‌شود، آن فعلیت و صورت قبلی از بین رفته و دو فعلیت و صورت جدید برای ‌این جسم آمده است. پس آن فعلیت قبلی نابود شد و دو فعلیت جدید ایجاد شد. اگر اشکالی هست در آن مبناست و گر نه با قبول این مبنا، بقیه مطلب بدیهی است.

[سور اجزایی، نیاز مغفول منطق]

اما اینکه آن مبنا قابل قبول باشد بحث دیگری است و در نهایه به وضوح در عصر حاضر جواب دادند. مثلا وقتی با کارد سیب را نصف می‌کنید آن لحظه آخر که هنوز کارد به انتها نرسیده الآن موجود قبلی هست یا دو موجود جدید آمده است؟!

به نظر می‌رسد حل این مسأله با یک حل منطقی به‌سادگی ممکن بوده است. ما در منطق به مشکلاتی خوردیم، آنگاه سور «افرادی» (کلی و جزئی) را اضافه کردیم. حالا باید در قضیه یک سور دیگر اضافه کنیم؛ یعنی یک سور دیگر واقعا داریم به نام سور اجزائی. وقتی صحبت از چیزی مثل «سیب» است، یک سور افرادی داریم (هر سیبی، برخی از سیب‌‌ها) یک سور اجزائی داریم. واقعا «نصفِ» سیب، نصف سیب است. دو ثلث سیب واقعا دو ثلث سیب است. اینکه می‌پرسیم آنچه باقیمانده، سیب است یا سیب نیست، غلط است. آنچه باقیمانده دو ثلث سیب است. این سور اجزائی گاهی قید موضوع قرار می‌گیرد، گاهی قید محمول. (مثال برای قید محمول: یک مد سه ربع کیلو است - این چیز روی میز نصف سیب است)

این سوری است که با آن دمسازیم اما تاکنون تدوین نشده است.

[جزء لایتجری و تفسیری از عوالم فیزیک]

(در ادامه جلسه بحثهایی درباره جزء لایتجزی و بُعد و مباحثی که در فیزیک جدید مطرح شده اشاره شد، مانند اینکه جزء لایتجزی و عنصر اولیه را نقطه بگیریم و با حرکت وضعی (spin) و انتقالی بخواهیم مشکل را حل کنیم یا از سنخ «رشته» بدانیم و اینکه 23 یا 25 بُعد برای رشته در نظر گرفتند و بعد با تعدیل های آن را به 11 بُعد رساندند. و اینکه در فیزیک مدتها درصدد بوده‌اند که آن عنصر اولیه را بیابند و اکنون از آن فضا صرف نظر کرده اند اما همچنان درصددند چیزی پیدا کنند که بتوانند همه دستگاه های جرم و انرژی و میدان و ..... را با یک چیز سامان دهند، و نیز اشاراتی به بحث‌های مربوط به عوالم شد که قبلا تفصیل آنها در بحث تفسیر گذشته است. و خلاصه اش آنکه تمّوج پایه ی هر عالم به دنبال خود، خلق هندسه آن عالم می‌آورد که به دنبال آن، مکان خاص آن هندسه خلق می‌شود و در نتیجه، مکانهای هندسه‌های عوالم، تمانع و تزاحم ندارند و متداخل هستند.)

سؤال: آیا مثالی برای تشکیک هست که امتداد در آن لحاظ نشود؟

پاسخ: مثلا رنگ. قدماء رنگ و نیز نور را عرض می‌دانند (کیف مبصر). حالا اگر در خود نور شدت و ضعف در نظر بگیریم فی نفسه ربطی به «کم» ندارد زیرا «کیف مبصر»، کیف است. درست است که این کیف را «قار» در «کم» می‌دانستند، اما اشتدادش را به خود نور (کیف) می‌دانستند.

سؤال: اما نور امروزه معلوم شده که فوتون است و لذا بُعد دارد؟

پاسخ: ظاهرا فوتون بُعد مفروض ندارد و امروزه ذره ی نور را به گونه‌ای می‌دانند که جرم سکونش صفر است اما جرم حرکتش مدل نقطه‌ای است. در انتقال کوانتومی امواج الکترومغناطیس در قبال نقاط 3 نیروی دیگر مثبت است. این طور نیست که بگویند نور موج است یا ذره و تمام شود. موجی که ذره α است با موجی که ذره β است فرق می‌کند. پرتوی ماوراء بنفش با بنفش و قرمز فرق دارد. هر چند همگی سرعت برابر دارند ولی حامل انرژی برابر نیستند؛ هر چه به بالای طیف میل کنیم فوتونها پرانرژی‌تر و دارای فرکانس بیشتر و طول موج کمتر هستند.

به هر حال در هر مقوله‌ای فرض دارد که تشکیکی باشد یعنی کف و سقف آن با هم فرق کند و این طور نیست که اگر بُعد را برداریم دیگر تشکیکی بودن ناممکن شود.

یکی از حضار: مثال دیگر برای تشکیک در غیر کم، درد است.

پاسخ: بله. درد، کیف نفسانی است و اصلا کم نیست، اما تشکیکی است و زیاد و کم دارد.

مسأله بعد این است که آیا بالاخره در بُعد، چه در ریز و چه در بزرگی به نهایتی می‌رسیم یا نه. در تناهی ابعاد ادعای برهان شده است. (برهای سلّمی و تطبیق). ما که این درس را در نهایه می‌خواندیم استاد ما [آیت الله مصباح یزدی] یکبار مفصل نشان دادند که ادله تام نیست و  معتقد بودند که نه بر اثباتش و نه بر نفی آن برهان نداریم. البته همان موقع در ارتکاز من این بود که برهان داریم.

سؤال: بر اثباتش یا بر نفی‌اش؟

پاسخ: بگذریم (شاید فکر در تبعیت ابعاد نسبت به تموج پایه راهگشا باشد به این که تمام هندسه های صوری عوالم مختلف (اقلیدسی و غیراقلیدسی) فیض وجود از مبدأ متعال دریافت کردند) بعدا در درس اسفار، استاد ما (آیت الله حسن زاده آملی) این مطالب را از اسفار خواندند و بدون هیچ نقدی عبور کردند. (البته دأب ایشان این است که بزرگان را نقد نمی‌کنند در مقام تدریس) اما چند ماه بعد، در یک مناسبت دیگری که ربطی به خواندن اسفار نداشت، گفتند: «ما آمده ایم در گوشه حجره مدرسه نشسته ایم بعد می‌خواهیم بگوییم دستگاه خلقت متناهی است؟!» بعدا منزل یکی از دوستان بود اتفاقی کتاب "هزار و یک نکته" ایشان را باز کردم، در یک نکته، حدود 20 صفحه توضیح دادند که همه براهین را باطل می‌دانند. حالا در بعد ریز هم دنبال همین هستند. در بعد ریز، اشکال اصلی که سال قبل هم گفتیم این است که اگر قرار باشد تا بی نهایت جلو برود، لازم می‌آید کل نباشد. اصلِ کل، بدیهی است. اما ما بحث کردیم که می‌تواند کل موجود باشد اما از طرف جزء، تا بی‌نهایت جلو برود.

سؤال: قبلا فرموده بودید که نظام خلقت در باطنش یک امر وحدانی دارد که متعلَقِ «کُن» می‌تواند باشد، و فرموده بودید که این هم دو بَردار نیست، و سایر وحدات، اعتباری‌اند؛ یعنی در واقع، ناشی از آن تَوَحُّدِ توجه می‌توانند باشند. از این زاویه اگر وارد شویم این دسته گل را متصف به وحدت می‌کنیم؛ اما واقعش را که نگاه می‌کنیم، چند تا شاخه است؛ دوباره هر شاخه‌ای وحدتی دارد که ناشی از آن تمرکزی است که ذهن دارد. آن امری که وحدت دارد، واقعش در این ذره و تقسیماتی که ما می‌کنیم، می‌تواند نباشد. یعنی واقع یک چیزی مشت پُرکن که از جنس جرم است، نباشد؛ اما توحد توجه ما به این بوده است.

پاسخ: شروع فرمایش شما طوری بود که آنچه منظور من است، نیست. آیا از این خلقت، یعنی طرفینی که فرض گرفتیم (دو طرف بزرگ و کوچک)، عالم فیزیکی منظور است، یا نظام خلقت؛ یعنی کل ما سوی الله؟ اگر کل ما سوی الله است اصلا این منظور من نیست. الآن که می‌گوییم نظام خلقت، یعنی ما یک فرضی را گرفتیم، این چیزهایی که مصحح وحدت است، یک صور ملکوتی‌اند، که متعلق «کُنِ» الهی‌اند [که] به عنوان یک نظام مکمل با آن کلِّ لاحدّ [یک عالَم] درست می‌شد. [این جمله بعدا در جلسه روز 1392/12/18 مورد سوال واقع شد و ایشان به تفصیل توضیح دادند.] اینها مکمل همدیگر بودند. عرض من این بود کل این نظامی که هست وجوداتی را به عنوان مجلا نشان می‌دهد و حق هم هست و وحدتِ وجود[ها] هم مال آنهاست. مثل کرسی‌ای که چیزی رویش می‌گذارند که فقط پایه است. حقیقتِ آب واقعا یک حقیقت است. اما دو تا هیدروژن و یک اکسیژن طوری است که آن را نشان می‌دهد ولی اگر اینها را از هم جدا کنید، آب به عنوان یک حقیقت، مجلایش از بین می‌رود، نه اینکه وقتی اینها را از هم جدا کردید، آب معدوم شود. و لذا این نظامی که ظرفیتش «لاحدّ» است، مجلای بی نهایت طبایع حقیقی می‌تواند باشد و هیچ مشکلی هم نداشت.

روایتی هست که برای من بسیار زیباست وقتی این فکرها را می‌کنم. حضرت در مجلایی [است] که شاید از جبرئیل هم دیگر سؤال نکرد و جبرئیل گفت خودت باید بپرسی. حضرت می‌فرماید: «افواجی را دیدم از ملائکه، پرسیدم

- از کجا می‌آیید؟

- نمی‌دانیم.

چقدر در راهید؟

- نمی‌دانیم.»

تمامش لاأدری است.

سؤال: آیا همین که ذهن دائما احساس نیاز می‌کند که به سمت ریزها که می‌روم یک جزء لایتجزی قبول کند از همین جستجوی فطری نمی‌توانیم کشف کنیم که چیزی هست که فطرتِ جستجویش هست؟

پاسخ: اصل اینکه می‌رود و به چیزی می‌رسد و به آن که رسید، متعلقِ حقیقی «کن» است، که ما قبول داریم و در بحثهای قبل مفصل بحث کرده‌ایم. اما اینکه همین امر، دیگر، پایه است و پایه نهایی است، این محل سؤال است. مثلا بشر دنبال آب است و به آب می‌رسد حالا وقتی مولکول آب را فهمید، آیا یعنی این پایه نهایی است؟ این مولکول آب است که طبیعت آب را ظهور می‌دهد. اما درونش چیزهای دیگری هستند که مجلای این هستند و آنها معدّند تا این بتواند آب را نشان دهد. توجه کنید مسأله جزء لایتجزی به نظر می‌رسد ریختش ریخت امر بین الامرین باشد. برای هر عالمی چنین جزئی لازم است، اما خود همان جزء ممکن است عوالمی تحت خود داشته باشد.

(تفصیل بحث عوالم در بحث تفسیر قبلا آمده است.)

 


[1]. [التوحید (للصدوق)، ص130؛ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى الرِّضَا ع فَقَالَ هَلْ یَقْدِرُ رَبُّکَ أَنْ یَجْعَلَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا فِی بَیْضَةٍ قَالَ نَعَمْ وَ فِی أَصْغَرَ مِنَ الْبَیْضَةِ قَدْ جَعَلَهَا فِی عَیْنِکَ وَ هِیَ أَقَلُّ مِنَ الْبَیْضَةِ لِأَنَّکَ إِذَا فَتَحْتَهَا عَایَنْتَ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا وَ لَوْ شَاءَ لَأَعْمَاکَ عَنْهَا.]

[2] . [حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْمَدَنِیِ‏ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قِیلَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع هَلْ یَقْدِرُ رَبُّکَ أَنْ یُدْخِلَ الدُّنْیَا فِی بَیْضَةٍ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُصَغِّرَ الدُّنْیَا أَوْ یُکَبِّرَ الْبَیْضَةَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یُنْسَبُ إِلَى الْعَجْزِ وَ الَّذِی سَأَلْتَنِی لَا یَکُونُ.]

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ