هوالخالق
[تبیین جزءلایتجزی بر اساس تموج پایه]
سوال: در جلسه 7/12/1392 بحثی مطرح شد که نظام خلقت در بحث شما به دو معنا به کار رفت. در آن جلسه جملهای دارید که مقصود شما را درست متوجه نشدم. شما فرمودید: «آیا این خلقت، یعنی طرفینی که فرض گرفتیم (دو طرف بزرگ و کوچک)، منظور است، یا نظام خلقت؛ یعنی کل ما سوی الله؟ اگر کل ما سوی الله است اصلا این منظور من نیست. الآن که می گوییم نظام خلقت، یعنی ما یک فرضی را گرفتیم، این چیزهایی که مصحح وحدت است یک صور ملکوتی اند که متعلق کن الهی اند [که] به عنوان یک نظام مکمل با آن «کلِّ لاحدّ» [= کل بیانتها و بدون حد]، [یک عالَم] درست میشد. اینها مکمل همدیگر بودند. عرض من این بود کل این نظامی که هست وجوداتی را به عنوان مجلا نشان می دهد و حق هم هست و وحدتِ وجود[ها] هم مال آنهاست.» لطفا عبارتی را که زیر آن خط کشیده شده بیشتر توضیح دهید.
پاسخ: بحث این بود که هرچه در ریزها و در بزرگها بالا برویم آیا به انتها میرسیم یا خیر؟ «کل لاحد» که گفتیم، منظورمان یک نظام است که از دو طرف کوچک و بزرگ تا بی نهایت جلو میرود. خود این یک «کن» ایجادی میخواهد. تک تک صور ملکوتیای که به عنوان مراتب این کل بروز ظهور مییابند هم هرکدام یک کن ایجادی میخواهند. پس این صور ملکوتی به همراه آن «کل لاحد» روی همرفته یک نظام را تشکیل میدهد و لذا گفتیم مکملاند؛ وقتی این دو [= کل لاحد و صور ملکوتی] به هم پیچ و مهره شوند انواع و اقسام موجودات را میتوانند بروز و ظهور دهند.
سوال: نظام خلقت در بحث شما به دو معنا به کار رفت یکی به معنای ماسوی الله، که ماسوی الله معادل است با نفسالامری که اوسع از وجود است و شامل طبایع و استلزامات و ... هم میشود؛ و یکی دیگر به معنای آنچه متعلق «کن» ایجادی، و اصطلاحا «وجودِ» در مقابل عدم است و با کلمه «موجود» توصیف میشود، یعنی کلمه موجود برای توصیف آن به کار برده می شود نه فقط برای اشاره به آن. بعد شما برای حل مساله جزء لایتجزی سراغ تموج پایه و صور ملکوتی رفتید. سوال این است: این عالمی که با تموج پایه و صور ملکوتی درست میشد، فقط عالم فیزیکی است یا کل عالم وجود (وجود در مقابل عدم، نه ماسوی الله) را شامل میشود.
پاسخ: ما میخواستیم این نظام موجود را شرح دهیم. این مدل، کلش یک نظام میشود؛ اما ممکن است بینهایت نظام دیگر با تموج پایه خودش وجود داشته باشد که این نظامها با هم متداخل باشند. یعنی الان با یک مشکلی مواجهیم. از طرفی براهین امتناع جزءلایتجزی واقعا در محدوده خود کاری میکند که به تعبیر حاجی سبزواری، مساله را بالبداهه کرده است. [از طرف دیگر، مساله پیدایشِ بُعد و تحلیل آن چالش ایجاد می کند.] الان فرض ما این است که هرچه جلو برویم به ریزترین ذره (ریز ابتدایی) نمیرسیم. دقت کنید این یک فرض است. این را نمیدانیم. ما میخواهیم بگوییم ذهن با این مشکل ندارد [که به جزءلایتجزی و ریز ابتدایی برسد؛ اما تحلیلش متفاوت است:] یعنی سخن ما این بود که برای هر عالمی به آن ریز ابتدایی و جزء لایتجزی میرسیم اما سنخ آن از سنخ ذره نیست، بلکه از سنخ موج است (که به آن تموج پایه گفتیم). ذره از جنس جرم است؛ اما موج از جنس جرم نیست. درک موج برای تفکر بسیار مهم است. تموج ذره نیست، یک نحوه ظهور است، باطن را به ظهور میآورد. لازمهاش ظهور ذره و سپس بُعد است، اما در خودش، دیگر بُعد در کار نیست؛ موج از ناحیه حرکت است (نه حرکت مکانی)؛ از ناحیه آن تموج پیش آمدیم خواستیم یک جزءلایتجزا، یک آنِ سیال داشته باشیم؛ لذا به جزءلایتجزایی رسیدهایم که اگر نصفش کنید دیگر از جنس خودش نخواهد بود. این خودش دارای بعد و زمان نیست، اما بُعدساز و زمانساز است. برای فهم فرق این دو، مدل خط و نوعی حجم (مثل جسم متشکل از ذرات) را با هم مقایسه کنید. در مورد خط هرچه آن را تقسیم بر دو کنید دوباره به دوتا خط (یعنی چیزی از جنس خودش) میرسید اما در مورد جسم متشکل از ذرات این گونه نیست. اگر شما به کره نهایی برسید و آن را نصف کنید، درست است که الان حجم دارید اما دیگر این از سنخ کره نیست. لذا فی حد نفسه تا بینهایت قابل تقسیم است؛ اما از یکجایی به بعد اگر تقسیم شد دیگر سنخش عوض میشود؛ دیگر وارد عالم جدیدی می شویم. پس هر عالمی یک تموج پایه دارد و صور ملکوتیای که آنها را بروز میدهد. نکته مربوط به صور ملکوتی در بحث ما این بود که حقیقت شیء فقط حقیقت پایه آن نیست. قبلا مثال زدیم که: حقیقتِ آب واقعا یک حقیقت است. اما دو تا هیدروژن و یک اکسیژن طوری است که آن را نشان می دهد ولی اگر اینها را از هم جدا کنید، آب به عنوان یک حقیقت، مجلایش از بین می رود، نه اینکه وقتی اینها را از هم جدا کردید، حقیقتِ آب معدوم شود؛ و نه اینکه همه حقیقت آب همان اکسیژن و هیدروژن باشد. بحث صور ملکوتی در اینجا مطرح شد که در هر مرتبهای یک صورت ملکوتی هست که با کنار هم قرار گرفتن اکسیژن و هیدروژن اکنون مجلای ظهور پیدا کرده است. مثال دیگر این بحثهای کامپیوتر است که آخرش صفر و یک است. بیت و بایت است. درست است که پایه تمام این اطلاعات مختلفی که روی کامپیوتر ریختهاید همین بیت و بایت است اما این فقط. مثل کرسیای است که چیزی رویش می گذارند که فقط پایه است؛ شما تمام این کتابها این سخنرانیها با محتواهای گوناگون اینها همهشان واقعا با هم فرق میکند، اما پایه همهشان یکی است. آن پایه حقیقت اینها نیست؛ اما مجلایی است که حقیقت اینها بخواهد ظهور کند نیازمند آن پایه است.
یکی از حضار: مثالی که قبلا زدید برای درک آن جزء لایتجزی، که مثال خوبی است. یک عکسی جلوی ماست. اگر بخواهیم سراغ کوچکتریم جزئش برویم و بگوییم پیکسل است؛ می بینیم باز هم قابل انقسام است. اگر جلوتر برویم و بگوییم از سنخ عدد و صفر و یک است، باز هم برویم جلوتر که آیا دنبال چیزی از سنخ رقمیم، میبینیم باز هم این نیست. جلوتر میرویم حالا فرض کنید به یک چیز مادی در این ویندوز میرسیم که مثلا با نور قابل تشخیص است. ما در همین سه مرحله که جلو رفتیم در هر مرحلهاش سنخ آن چیزی که خیال میکردیم اصل و مبناست بسیار تغییر کرد و هر کدام در حد خود درست بودیم.
پاسخ: بله، نکته همین است که ما در هیچجا دغل و اشتباه نکردیم. در همه این فضاها با حقایق روبروییم. در هر کدامش برای فضای خودش جزء لایتجزا بود. اصلا عالم که به وجود میآید وجودش با تحققِ [؟] جزء لایتجزاست و اگر آن نباشد، نمیشوداما نه به آن معنا که براهینی که فرمودند بالبداهه شده است را کنار بگذاریم. باید جمع کنیم بین آنها. آن براهین درست بود اما مشکل را حل نمیکند چون همه آنچه درست است در آنها نبود: غابت عنها اشیاء.
پس اینکه عالم متناهی باشد یا نباشد برای مدلی که ما مطرح کردیم فرقی نمیکند. [یعنی عالم میتواند از نظر ریزی و بزرگی نامتناهی باشد، اما خلاف برهان نباشد.] آن صورند که البته سلسهشان بینهایت است. یعنی کن وجودی به آن صور و تموج پایهشان تعلق میگیرد.
حالا کل این نظام که در نظر گرفتیم با یک تموج است. اگر تموج را عوض کنید فضای جدیدی پدید میآید؛ نظامهای مختلف پدید میآید. شخصی رشتهاش هندسه بود؛ یک برنامه علمی گوش میداد وقتی بحثهای انبساط عالم را شنید دستهایش را به هم مالید و گفت دیگر هندسه تمام شد. من عرض میکنم که هندسه تمام نشد؛ بلکه الان فهمیدیم که میتوانیم عالمی داشته باشیم با هندسه ثابت اقلیدسی، عالمی داریم با هندسه ثابت نااقلیدسی، و عالمی که هندسهاش پویاست. یعنی اصلا خود هندسهاش میتواند تغییر کند. به نظرمن این محال نیست. چون اگر آن تموج پایه را اگر به عنوان پشتوانه هندسه در نظر گرفتیم میتواند خلق فضای هندسی کند.
سوال: پس این جزءلایتجزا بُعد ندارد؟
پاسخ: بله، در تموج، دیگر بُعد در کار نیست؛ ما از ناحیه حرکت آمدیم (نه حرکت مکانی)، از ناحیه آن تموج پیش آمدیم؛ خواستیم به یک جزءلایتجزا، یک آنِ سیال برسیم که خودش دیگر بُعد و زمان ندارد. این زمان هم بحث مهمی است.
[آیا وحدت زمانی در شروط تناقض، مطلق است؟]
ببینید در تناقض میگفتند 8 وحدت شرط دان؛ این 8 وحدت مربوط به همان تناقض فلسفی است [نه مطلق تناقض، که در جلسات قبل، بحثش گذشت. در تناقض فلسفی، تناقض وجود و عدم است، اما تناقض فراگیر و مطلق،، تناقض قضایا]. یکی از آنها وحدت زمانی است. این یکی از محلهای مورد تهاجم اصل تناقض است. شما میگویید یکی از شرایط تناقض وحدت زمانی است. خوب، زمان چیست؟ کم متصل غیرقار. اگر کم متصل است ما کی به یک آن میرسیم؟ هیچوقت. خوب، میگویید در آنِ واحد نمیتوان هم باشد هم نباشد. خوب، این آن کجاست؟
سوال: آن، طَرَفِ زمان است. خودش موجودیت ندارد.
پاسخ: طَرَف که دیگر وجود ندارد. شما دارید ظرف برای تناقض قرار میدهید. آیا این ظرف که قرار است تناقض مشروط به آن شود، چیزی نیست.
سوال: در این واحد متصل زمانی حداقلی که فرض میکینم، نمیتواند هم باشد هم نباشد.
پاسخ: یعنی در این بازه زمانی، نه در آن. اینکه مشکل ندارد؛ اما وقتی بازه زمانی شد، این طرفش با آن طرفش فرق میکند؛ و وقتی فرق کرد، ممکن است در این طرفش باشد و آن طرفش نباشد؛ در نصف اولش هست و در نصف دومش نیست. پس چگونه وحدت زمانی میخواهد شرط شود؟
[نتیجهگیری: اما با تصویری که استاد ارائه کرد مشکل حل میشود. زیرا طبق آن مدل، «آنِ سیال» و جزء لایتجزای زمانی برای هر عالمی وجود دارد و همان موطن است که وحدتش شرط تناقض است. البته آنگاه تناقض فلسفیِ هر عالمی، ناظر به عالم خودش است، نه مطلق. لذا اگر تموج پایهاش عوض شود، میتواند هم باشد و هم نباشد زیرا در خود همان کرهای که ظهور تموج پایه است، میتواند عالمی باشد که اجزایی دارد و در یک جزئش، موضوع ما هست و در جزء دیگر نیست. با این تحلیل، نه فقط واقعیت خدا، بلکه بسیاری از عرصههای نفسالامر (مانند خود طبایع و صور ملکوتی، مادام که در تموج پایه قرار نگرفتهاند) هم مشمول تناقض فلسفی (تناقض وجود و عدم) که محتاج وحدت زمان و مکان است، نمیشوند و جمله الماهیه من حیث هی لاموجوده و لامعدومه هم در همین موطن صادق است، یعنی موطن قبل از تعلق تموج پایه.]
مشکل در این است که این تناقض، تناقض فلسفی است که قبلا توضیح دادیم که اخص از تناقض در قضایاست. در تناقض قضایا اصلا وحدت زمان شرط نیست؛ چون معنا هم ندارد: نمی شود «مجموع زوایای مثلث برابر با دو قائمه است» هم باشد هم نباشد. دیگر هم باشد و هم نباشد در اینجا زمانی نیست و زمانی بودن در اینجا معنایی ندارد.
[جمعبندی تصویر ارائه شده از نظام خلقت]
سوال: این تصویر شما، فقط ناظر به عالم فیزیکی است یا عالم مجردات را هم شامل میشود؟
پاسخ: مجردات هم در همین تموج پایه ظهور پیدا میکنند و خودشان را نشان میدهند.
سوال: آن سوال ابتدای جلسه را دوباره مطرح میکنم ببینید آیا درست فهمیدم: در بحث شما نظام خلقت یکی به معنای ماسوی الله است، که ماسوی الله معادل است با نفسالامری که اوسع از وجود است و شامل طبایع و استلزامات و ... هم میشود؛ و یکی دیگر به معنای آنچه متعلق «کن» ایجادی، و اصطلاحا «وجودِ» در مقابل عدم است و با کلمه «موجود» توصیف میشود، یعنی کلمه موجود برای توصیف آن به کار برده می شود نه فقط برای اشاره به آن. بعد شما برای تبیین این عرصه از واقعیت، سراغ تموج پایه و صور ملکوتی رفتید و با تموج پایه و صور ملکوتی همه عوالمی را که موجود عینی (وجود در مقابل عدم) است را توضیح میدهید؛ البته با این تکمله که تموج پایه یکی نیست. یعنی بینهایت تموج پایه میتوانیم داشته باشیم که در هر کدام بی نهایت صور ملکوتی میتواند امکان بروز و ظهور بیابد [و آنچه اولا و بالذات موجود است (موجود به معنای وجود عینی در مقابل عدم، که متعلقِ کن ایجادی میتواند قرار گیرد) این صور ملکوتی و تموجهای پایه است که با پیچ و مهره شدن اینها وجودات عینی برای ما بروز و ظهور مییابند. مثلا آبی که ما مینوشیم، بروز و ظهور یک صورت ملکوتی در این تموج پایه است. با اندکی تسامح، این آب در مقابل ما که میبینیم از دو واقعیت عینی، چیزی شبیه ماده و صورت ارسطویی، تشکیل شده که مادهالموادش، تموج پایه، و صورتش صورت ملکوتی آب است.]
پاسخ: در ماسوی الله ما سه دسته واقعیت داریم:
1. واقعیاتی که اصلا ظهور پیدا نمیکنند و امکان ظهور ندارند.
2. واقعیاتی که متعلق کن ایجادی نیستند اما عقل میتواند آنها را نشان دهد؛ مانند طبایع. افراد طبایع معد میشوند برای عقل جزیی تا به درک خود طبایع برسد و عقل در این مقام به کمال میرسد و برایش هم وحدت در عین کثرت پدید میآید (یعنی حوزه ظهورش بیشتر میشود) و هم کثرت در وحدت عقل حاصل میشود (یعنی غیر از اینکه معلوماتش زیاد میشود، جوهرهاش هم قویتر میشود)
3. واقعیاتی که ظهور پیدا میکنند و متعلق کن ایجادی هستند. [وجودات عینی خارجی]
[تکملهای درباره روایت عرش در جلسه قبل]
در روایتی که در جلسه قبل خواندیم مطلبی داشت که خیلی قابل تامل است و دیروز نخواندیم [متن کامل روایت در پاورقی 3 تقریر جلسه قبل آمد]
[بحث علم کیفوفیت و نفسالامر استلزامات]
در این روایت دوبار کلمه «کیفوفیت» به کار رفته است: «وَ قَوْلُهُ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى یَقُولُ عَلَى الْمُلْکِ احْتَوَى وَ هَذَا مُلْکُ الْکَیْفُوفِیَّةِ فِی الْأَشْیَاءِ» و « لِأَنَّ عِلْمَ الْکَیْفُوفِیَّةِ فِیهِ وَ فِیهِ الظَّاهِرُ مِنْ أَبْوَابِ الْبَدَاءِ وَ أَیْنِیَّتِهَا وَ حَدِّ رَتْقِهَا وَ فَتْقِهَا». دقت کنید کیفوفیت، چگونگی نیست؛ چگونگی، کیف است؛ کیفوفیت یعنی توضیح چگونگی، یعنی اینکه چگونه چیزی بر چیز دیگری مترتب میشود؛ به نظر من یکی از فضاهای عظیم کیفوفیت همین استلزامات است. استلزامات نفسالامری است که نمیتوان از آن دست برداشت. مرحوم آقای مطهری در همین پاورقی مقاله ششم اصول فلسفه در این بحثی که میگویند اعتباریات برهانبردار نیست، بعد که میرسند به اینکه در اینجا چکار کنیم «در اعتباریات طریق سلوک فکری چیست» ادامه میدهند و یک جملهای دارند. میگویند: «یگانه ملاکی که در اعتباریات کاربرد دارد، لغویت و عدم لغویت اعتبار است.» آدم احساس میکند همه حرفهایی که درباره برهانبردار نبودن زده شد یکجا پس گرفته شده است. شما همه اینها را شعری کردید بعد میگویید معیار لغویت و عدم لغویت است. لغویت یعنی چه؟ وقتی بخواهید لغویت را معنا کنید همه آن حرفها برمیگردد. آیا لغویت لغو و اینکه این لغو است یا لغو نیست، برهانبردار نیست؟ این فضای کیفوفیت هزارها مطلب دارد. وقتی میخواهید بگویید لغو است یا نیست، مبادی اولیه لغویت که شارع هم روی آنها احکام خود را انشا میکند همین است: استلزامات؛ [یعنی] اگرهایی که وقتی در عالم عین میرویم، برای آنها مابهازاء پیدا نمیکنید اما واقعیت است و نفسالامر دارد؛ و عقل به وضوح این را درک می کند؛ میفهمد که اگر چنین شود چنان میشود؛ حالا موطن این اگرها کجاست؟ همین علم کیفوفیت؛ کیفوفیت یعنی توضیح چگونگیها، یعنی اینکه چگونه چیزی بر چیز دیگری مترتب میشود.
[توضیح العرش ما سوی الله]
سوال: در مورد این روایت اینکه فرمودید « العرش ما سوی الله» این تعبیر را در روایات پیدا نکردیم. آنچه یافت شد این بود که محمول عرش ماسوی الله است. [پاورقی 5 جلسه قبل]
پاسخ: این نکته را فراموش کردم بگویم و تذکر خوبی بود. دو روایت هست. یکی روایتی در معانیالاخبار (ص29) هست: «عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْعَرْشِ وَ الْکُرْسِیِّ مَا هُمَا فَقَالَ الْعَرْشُ فِی وَجْهٍ هُوَ جُمْلَةُ الْخَلْقِ وَ الْکُرْسِیُّ وِعَاؤُهُ وَ فِی وَجْهٍ آخِرَ الْعَرْشُ هُوَ الْعِلْمُ الَّذِی أَطْلَعَ اللَّهُ عَلَیْهِ أَنْبِیَاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ حُجَجَهُ وَ الْکُرْسِیُّ هُوَ الْعِلْمُ الَّذِی لَمْ یُطْلِعِ اللَّهُ عَلَیْهِ أَحَداً مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَ رَسُولِهِ وَ حُجَجِهِ ع.»
سوال: این فی وجه یعنی چه؟
پاسخ: یعنی عرش را از حیث معنا و مراد از وجوه مختلف نظر میکنیم.
[تعبیر عرشها در روایات]
روایت دیگر که شاهدی است بر مساله تعدد عرش، این روایت بحارالانوار است: « سَأَلَهُ عَنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِینَ أَیْنَ یَکُونُونَ إِذَا مَاتُوا قَالَ تَجْتَمِعُ عِنْدَ صَخْرَةِ بَیْتِ الْمَقْدِسِ فِی لَیْلَةِ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ عَرْشُ اللَّهِ الْأَدْنَى»[1] این تعبیر عرش الله الادنی نشان میدهد عرشهای متعدد داریم. بعد توضیحش میدهند: « مِنْهَا یَبْسُطُ اللَّهُ الْأَرْضَ وَ إِلَیْهَا یَطْوِیهَا وَ إِلَیْهَا الْمَحْشَرُ وَ مِنْهَا اسْتَوَى رَبُّنَا إِلَى السَّمَاءِ وَ الْمَلَائِکَةُ».
[1] . [متن کامل روایت چنین است: (بحار الأنوار؛ ج7، ص116) «تفسیر القمی الْحُسَیْنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ السُّکَیْنِیُّ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْبَجَلِیِّ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ هَارُونَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ قَالَ: کَانَ فِیمَا سَأَلَ مَلِکُ الرُّومِ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ ع أَنْ سَأَلَهُ عَنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِینَ أَیْنَ یَکُونُونَ إِذَا مَاتُوا قَالَ تَجْتَمِعُ عِنْدَ صَخْرَةِ بَیْتِ الْمَقْدِسِ فِی لَیْلَةِ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ عَرْشُ اللَّهِ الْأَدْنَى مِنْهَا یَبْسُطُ اللَّهُ الْأَرْضَ وَ إِلَیْهَا یَطْوِیهَا وَ إِلَیْهَا الْمَحْشَرُ وَ مِنْهَا اسْتَوَى رَبُّنَا إِلَى السَّمَاءِ وَ الْمَلَائِکَةُ ثُمَّ سَأَلَهُ عَنْ أَرْوَاحِ الْکُفَّارِ أَیْنَ تَجْتَمِعُ قَالَ تَجْتَمِعُ فِی وَادِی حَضْرَمَوْتَ وَرَاءَ مَدِینَةِ الْیَمَنِ ثُمَّ یَبْعَثُ اللَّهُ نَاراً مِنَ الْمَشْرِقِ وَ نَاراً مِنَ الْمَغْرِبِ وَ یَتْبَعُهُمَا بِرِیحَیْنِ شَدِیدَتَیْنِ فَیَحْشُرُ النَّاسَ عِنْدَ صَخْرَةِ بَیْتِ الْمَقْدِسِ فَیَحْشُرُ أَهْلَ الْجَنَّةِ عَنْ یَمِینِ الصَّخْرَةِ وَ یُزْلِفُ الْمُتَّقِینَ وَ یَصِیرُ جَهَنَّمَ عَنْ یَسَارِ الصَّخْرَةِ فِی تُخُومِ الْأَرَضِینَ السَّابِعَةِ وَ فِیهَا الْفَلَقُ وَ السِّجِّینُ فَیُعْرَفُ الْخَلَائِقُ مِنْ عِنْدِ الصَّخْرَةِ فَمَنْ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ دَخَلَهَا وَ مَنْ وَجَبَتْ لَهُ النَّارُ دَخَلَهَا وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.»
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
38. ترکیب طبایع و تحصص (حصه حصه شدن) یک طبیعت
37. حقیقت قرائت + اشارهای قرآنی برای کشف طبایع بسیطه
36. تقسیمبندی لحاظهای ماهیت در ذهن
35. تفاوت معنای خلق طبایع در طبایع مرکبه و اعتباریات
ادامه جلسه 35
34. نقش معرفتشناختی طبایع
ادامه جلسه 34 + خلاصه بحث جلسه 34
33. تفاوت علم حضوری به موجودات و به طبایع
32. نحوه خلق طبیعت+ بحثی معرفتشناسی درباره مطابقت
31. شروع بحث مجدد درباره خلق طبایع
30. حقیقت و نحوه اعتبار (خلاصه مباحث)
عدم تقریر مباحث و شروع تعطیلی تابستانی
29. ادامه نظر مرحوم اصفهانی درباره برهان پذیری اعتباریات
28. برهان پذیری اعتباریات در کلام مرحوم اصفهانی
[همه عناوین(56)]