سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی که دانشی را زنده کرد، نمی میرد . [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 93 دی 16 , ساعت 10:0 صبح

مطلب جلسه 34 تا اینجا نقل شد که:

پاسخ: بله، این آخر کار به همین جا منجر می‌شود که وقتی ما به او نگاه می‌کنیم اسمش می‌شود خلق؛ و الا قبلش هم هست اما چون از سنخ یک طبیعت نیست بلکه رابطه‌ی پشت هم قرار گرفتن چند تا طبیعت است؛ از آن حیث که ما یک چیز نداریم، چند تا چیز داریم که فقط یک رابطه‌ای با هم دارند؛ اما وقتی ما این سه تا را با این رابطه مضیقاً توجه می‌کنیم خلق می‌گوییم. این خلق طبایع بسیار مهم است. گاهی ذهن که خوب توجه می‌کند می‌بیند واقعا خلق صورت می‌گیرد اما به همین صورتی که الان فرمودید.

ادامه بحث جلسه 34

جمع‌بندی یقین‌های معرفت‌شناختی بر اساس متعلَق علم

تلمیذ: پس خلق طبیعت در آنجا شد که ما به روابط نفس‌الامری‌ای که از سنخ طبیعت نیستند لحاظ استقلالی می‌کنیم.

پس [اگر بحث تا اینجا را بخواهم جمع‌بندی کنم باید بگویم] با توجه به اینکه علمی که به حضور برگردد یقین معرفتی می‌دهد، تا اینجا ما به چهار مورد می‌تواند یقین معرفتی پیدا کنیم:

1) علم حضوری شخصی وجودی

2) علم حضوری طبایعی

3) حالت سومی که ابتدای جلسه بحث شد که به نحو تشابک شواهد به یک معلوم حضوری دست می‌یابیم.

4) یکی هم علم به معلوم اعتباری، به این معنا که چون یک نفس‌الامریتی دارد و ما آن را درک کردیم، یقینی به آن تعلق می‌گیرد که در عین حال از آن جنبه‌ای که بحث شد اعتبار به معنای خلق طبیعت است. آیا این سخن را می‌توان درباره کل اعتبارات بگوییم؟ [تذکر: با توجه به اینکه ادامهبحث به سیر دیگری کشیده می‌شود لازم به ذکر است که در جلسه بعد توضیح داده می‌شود خلق طبیعت در حوزه اعتبار به معنایی که در بحثهای قبل مطرح می‌شد یعنی اعتباراتی نظیر ملکیت و ...، غیر از خلق طبیعت به معنای فوق (که نفس‌الامریت را لحاظ استقلالی بکنیم) است و به نظر می‌رسد اگر هم به هر دو خلق طبیعت بگوییم مشترک لفظی خواهد بود.]

ذهن بدون طبیعت هم کار می‌کند

پاسخ: اینها مطالبی است که چون در جایی نوشته نشده و خیلی هم منظم به آنها فکر نکرده‌ام و در مباحثه فکرش می‌آید [فعلا نمی‌توان قضاوت کاملی داشت]؛ اما یادم هست که گاهی برای ذهنم واضح می‌شد که حوزه‌هایی از نفس‌الامریت هست که خارج است از آنچه که ما طبایع می‌گوییم. الان این عبارت اخیر شما این را می‌رساند که ما می‌بینیم که از این رابطه‌ها این خلق می‌شود؛ که آن مخلوق خود را می‌توانیم بر اساس مانوس خود، طبیعت بگوییم؛ اما آن رابطه بین خود آن امور را نمی‌توانیم طبیعت بگوییم ولو که نفس‌الامریت دارد؛ با اینکه نفس‌الامریت دارد و ذهن ما به سمت درک آن نفس‌الامریت می‌رود و آن معد می‌شود برای خلق؛ اما درحالی که نفس‌الامریت دارد اما طبیعت نیست.

تلمیذ: بر اساس آن فرمایش شما که می‌گفتید ذهن ما اساسا با طبایع کار می‌کند، پس وقتی سراغ نفس‌الامریت هم که می‌رود، [اگر نفس‌الامریتش فاقد طبیعت بود، حتما باید طبیعت درست کند تا کارش پیش برود.]

پاسخ: نه به معنای حصر. اثبات شیء نفی ماعدا نمی‌کند. منظورم ...

تلمیذ: یعنی ذهن تا به نفس‌الامریتش توجه استقلالی می‌کند، به صورت طبیعت درمی‌آید.

پاسخ: بله، این شد؛ [یعنی هر امر نفس‌الامریِ بدون طبیعتی مانند استلزامات، اگر مورد توجه استقلالی عقل قرار بگیرد، حتما ذهن به آن طبیعت می‌دهد. آیا درست فهمیدم؟ پاسخ: ظاهرا همین طور است.] اما مقصود من از بحث طبایع این نبود. من وقتی که می‌گفتم ذهن با طبایع کار می‌کند، مقصودم بالمقابله معلوم می‌شود؛ یعنی [ذهن با طبایع کار می‌کند،] نه با وجود. منظور من این بود. همین جا که شما فرمودید وقتی دقت می‌کنید طبایع درست می‌شود؛ یعنی [در] ذهن بما هو ذهن [چنین روندی رخ می‌دهد]. اما در باطن ذهن با نفس‌الامر هم، همان روابط کار می‌کند، بدون اینکه طبیعتی باشد. یعنی با قید ذهنیت سخن شما درست است.

تلمیذ: یعنی هر جا وارد ذهنیت و فضای تصور شدیم که تصور ذهنی بکینم، سر و کار ما الا و لابد با طبیعت است.

پاسخ: [کلمه] تصور [را به کار بردید؛] حالا خوب شد. تصور حتما طبایع است. اما در علم حضوری، تصدیق هم جزء علم حضوری است؛ [تلمیذ:‌ اینکه تصدیق، علم حضوری است یعنی چه؟ پاسخ:‌ یعنی اصل تصدیق یک انکشاف واقع لدی النفس است و بعد به قضیه تبدیل می‌شود و در دومین پاسخی که در ادامه می‌آید توضیح داده شده] و در مورد تصدیق سریع نمی‌توانیم این حرف را بزنیم. در تصدیق گاهی ما درک غیرمستقیم ناآگاه از روابط داریم که هنوز توجه به آن نکرده‌ایم و طبیعت ندارد؛ حتی در علم حصولی. یعنی اینکه فوری بگوییم همه جا سر و کار ما فقط با طبایع است، اصلا منظور من این نبوده است. آنکه مقصود من بوده، روشن است. بالمقابله با وجود، ذهن ما با طبایع کار می‌کند، نه یعنی نفی ما عدای طبایع در حوزه‌های نفس‌الامر؛ بلکه یعنی نفی کار کردن او با وجودات. این فقط مقصود من بوده است. اما اینکه وقتی ذهن کاری انجام می‌دهد همه چیز را طبایع می‌کند، الان به ذهنم می‌رسد که این طور نیست. در حوزه کار کردن ذهن، حوزه‌های نفس‌الامری غیرطبیعی هم هست. مثلا برای بچه می‌گویید زید در خانه است. او درکی از طبیعت ظرفیت بما هو ظرفیت ندارد اما نسبت را درک می‌کند. یعنی نسبت را به عنوان نسبت بدون اینکه به طبیعتش توجه کرده باشد، درک می‌کند؛ و علوم تجربی یعنی همین. علوم تجربی یعنی اول انسان می‌رود مصداق را می‌بیند، بعد از آن روابطی که به عنوان غیر طبیعت دیده بود، طبیعتی تجرید می‌کند؛ یک مفهوم کلی زیبایی از آن استخراج می‌کند.

تلمیذ: اما هرجا بخواهد علم حصولی ذهنی داشته باشد، حتما باید در قالب طبیعت درآورد. این طور نیست؟

پاسخ: همان رابطه را که گفتید می‌تواند از سنخ طبیعت ملاحظه کند، آیا نمی‌تواند همان رابطه را به همان صورت نفس‌الامری درک کند و هنوز توجه آگاهانه نکرده باشد؟ شما می‌گویید نمی‌شود. چرا نمی‌شود؟

تلمیذ: به نحو علم حصولی نمی‌شود.

پاسخ: نشود؛ این حضور مبنای علم حصولی است. و لذا استحاله تناقض را که معتقدید، به نحو حصولی با یک زحمتی باید نگاهش کنید ولو که در وجود شما درک نفس‌الامری «استحاله تناقض» با درک قضیه «النقیضان یستحیل ان یجتمعان»، با همدیگر جوش خورده‌اند؛ با یک زحمتی باید اینها را از هم جدا کنید. اینها هم این طوری‌اند.

(در ادامه جلسه حاج آقا چند خاطره گفتند درباره مشکلات مربوط به درک این امور و اینکه دستگاه‌های جدید (زبان‌های برنامه‌نویسی) که پیدا شد چقدر خوب نشان داد که انسان باید ذهن خود را اصلاح کند و مشکل فقط در فهم مخاطب نیست و چه حیثیاتی در این زبانها از هم جدا شده که اگر هزار سال بحث می کردی جدا نمی‌شد و لذاست که ایشان خیلی اصرار دارند طلبه‌ها از اینها باخبر باشند... منطق فازی هم همین طور جلو رفت. چیزی که آن را مهم کرد و به آن میدان داد صنعت بود، یعنی چیزهایی می‌خواستند درست کنند که اگر فقط آن منطق قدیم بود نمی‌شد، حالا جلو آمد، در حالی که از اول هم بود.)

خلاصه بحث:

[تلمیذ: با توجه به اینکه بحث خیلی حالت رفت و برگشتی پیدا کرد به نظرم رسید ارائه خلاصه بحث لازم است تا خواننده گیج نشود که نهایتا چه شد. از استاد خواستم که «لطفا ملاحظه کنید که آیا این تلخیص را قبول دارید یا خیر و در پایان هم دو نکته اضافه کرده ام که اگر در مورد آنها هم نظر دهید ممنون می‌شوم» که ایشان عباراتی را اضافه کردند که با رنگ آبی مشخص کرده‌ام؛ و در پایان نکته‌ای نوشتند که آن را هم در همانجا آورده‌ام. لذا ظاهرا مطالب زیر مورد تایید ایشان است هرچند در فایل صوتی نیامده است.]

1) علم حصولی هرجا به علم حضوری تکیه کند انسان را به یقین معرفت‌شناختی نسبت به نفس معلوم بالحضور (یقین غیرقابل زوال و ادراک مطابق با واقع) می‌رساند.

2)‌ یکی از راههای رسیدن به چنین علم حضوری‌ای، علوم حصولی است البته به این صورت که معد نفس می‌شوند برای حضور، و این لااقل دو گونه فرض دارد، یکی به همان سبک برهان مصطلح که حاصل قیاس مصطلح است، یکی دیگر از راه تشابک شواهد در موضوع واحد.

3) برخلاف قول مشهور، قوام روابط و نسب صرفا به طرفین نیست، بلکه روابط و نسب [اگر نه همه، لااقل بسیاری از آنها] اولا خودشان دارای طبیعتند (مانند طبیعت ظرفیت) و ثانیا حکایت از یک نفس‌الامریتی می‌کنند ورای طرفین و نسبت، که آن نفس‌الامریت خودش طبیعت ندارد مگر اینکه به خاطر لحاظ استقلالی ذهن، ذهن به آن طبیعتی بدهد.

 4)‌‌اینکه ذهن با طبایع کار می‌کند به معنای این است که با وجودات کار نمی‌کند، نه بدین معنا که منحصرا با طبایع کار می‌کند و هر چیزی که طبیعت نداشته باشد را حتما باید به طبیعت برگرداند. بلکه ذهن در باطن خود به نفس‌الامرهای بدون طبیعت می‌رسد و از آنها (مثلا در قالب اخبار تصدیقی) گزارش می‌دهد بدون اینکه آنها را لزوما به طبیعت برگرداند.

5) در عین حال، همین که به هر واقعیت نفس‌الامری‌ای بخواهد به نحو استقلالی نگاه کند حتما در قالب طبیعت نگاه می‌کند، به تعبیر دیگر، اگر آن نفس‌الامر از سنخ طبایع باشد که فبها المراد، اما اگر آن نفس‌الامر از سنخ اموری همچون استلزامات باشد که طبیعت ندارند، لحاظ و توجه استقلالی بدانها حتما بدین صورت است که آنها را در قالب طبیعتی قرار می‌دهد.

[آیا این سخن بند 5 را در مورد وجودات هم می‌توان مطرح کرد؟ یعنی وقتی به وجودات شخصی هم توجه استقلالی کنیم، بلافاصله در ذهن به صورت طبیعت درمی‌آید، یعنی از هر شخص خارجی هم یک طبیعت در ذهن داریم. اگر چنین باشد دو نتیجه بر این سخن متفرع میشود:

1) سخن علامه طباطبایی که می گوید هر علم حصولی به حضوری برمی گردد وگرنه علم حصولی اعتبارا کاشف از واقع است محملی پیدا می‌کند بدین صورت که وقتی تصور ذهنی از یک شخص عینی در ذهن می‌آید این تصور از سنخ طبایع است و کلی است و در واقع طبیعت مخلوقه من است و لذا به حقیقته مطابقت با شخص خارجی ندارد بلکه اعتبارا و فرضا مطابق با خارج قلمداد می شود.

2) اگر چنین باشد در مورد خداوند هم تمام مشکل همین است که به صورت شخصی درک می‌کنیم اما نمی‌توانیم به او طبیعت بدهیم و همین است دشواری خداشناسی؛ لذاست که در عین حال که به او معرفت داریم، از شناخت توصیفی او ناتوانیم. معرفتی که داریم حضوری و وجودی است؛ ادراک عین مشخص است حضوراً: معرفه عین الشاهد قبل صفته؛ اما مفهوم ذهنی نمی‌توانیم از او بسازیم: لدلاله کل صفه انها غیرموصوفه؛ کمال الاخلاص نفی الصفات عنه.

[تلمیذ:آیا مطالب فوق را قبول دارید؟ پاسخ: فی‌الجمله قبول است هرچند بعض زوایای بحث قابل پی‌گیری است؛ مثلا طبیعت زید خارجی را ذهن در اثر توجه خلق می‌کند یا برعکس خود زید طبیعتی دارد که ذهن وقتی متوجه به وجود او می‌شود طبیعت او را در آن موطن درک می‌کند؟]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ