یا من هُوَ قَائِمٌ بِغَیْرِ تَقْدِیرٍ وَ لَا تَحْدِیدٍ
21. طرحی از یک نظام معرفتشناسی
[دلیل بر ربط نفسالامری طبایع مخترعه]
سوال: شما بیان فرمودید که در علوم اعتباری ما چند طبیعت را خلق میکنیم بعد بین اینها ربط و نسبت نفسالامری برقرار میشود و بعد از خلق طبیعت، دیگر به دست ما نیست و کشف روابط است. آیا بر این مطلب میتوان دلیلی اقامه کرد؟
پاسخ: بله. یک استدلال ساده و آشکارش همان چیزی است که امروزه در تمام مجالس قانونگذاری در کشورهای مختلف مشاهده میکنید. وقتی میخواهند قانونی را تصویب کنند دلیل میآورند. خود همین که حسن تصویب یا اشکالات یک تصویب را بحث میکنند نشان میدهد که در ذهنشان فقط یک اعتبار محض نیست؛ بلکه این اعتبار مبادی و آثاری دارد و با در نظر گرفتن آنها انشاء میکنند. در قدیم که میگفتند حکم حکم سلطان است و او هرچه دلش خواست قانون میشود این بحث بسادگی واضح نمیشد؛ اما الان که در اغلب کشورها مجلس قانونگذاری وجود دارد، مساله واضح است. این بحثها و استدلالهای له یا علیه نشان میدهد که اعتبار یک امر گزاف و صرف قرارداد نیست، بلکه متفرع بر یک واقعیاتی است.
سوال: این برهان شما به نحو اثباتی است؛ یعنی از عملکرد ذهن عقلا درمییابیم که اینها با هم یک ارتباطی دارند؛ آیا برهانی که حالت ثبوتی هم داشته باشد میتوان اقامه کرد؟
پاسخ: بله. این را میتوان بیان کرد که: هر کاری بیتردید اثری دارد و رابطه بین کار و اثرش به انشاء و اعتبار نیست و عقلا هم از همین رابطه نفسالامری که بین یک کار و اثرش هست استفاده میکنند برای انتخاب بهترین کار برای بهترین اثر. یعنی توجه به این نکته که دار وجود دار ارتباطات است و چیزی را در دار وجود نمیتوان یافت که نسبت و ارتباطی با چیز دیگر نداشته باشد.
[بحث استطرادی: اشاره به برهان فرارابطه در اثبات خدا]
(امام رضا علیهالسلام در محاجه با عمران صابئ یکی از مهمترین براهین را همین دانسته و فرمودهاند: از غامضترین معارف است که هرچه در دار خلق باشد أَنَّ الْخَلْقَ یُمْسِکُ بَعْضُهُ بَعْضاً در همه خلایق نیازهای جور واجور هست که همه را به هم مربوط کرده است وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَقَدَّسَ بِقُدْرَتِهِ یُمْسِکُ ذَلِکَ کُلَّهُ.[1] او محتاج چیزی نیست و طرفِ هیچ ربطی قرار نمیگیرد، بلکه همه ربطها و رابطهها به دست اوست. اگر کسی این را بفهمد که خداوند سر سوزنی نیاز ندارد (و یکی از این نیازها رابطه است) و نگهدارنده همه رابطههاست، برهان فرارابطه را میتواند توضیح دهد. یا رساله اهلیلجه از بهترین جاهایی است که مطلبی که مدتها ذهن مرا مشغول کرده بود، با خواندن آن جا افتاد. [بحارالانوار، ج3، ص151-169] نکته مهمش بیان حضرت در ارتباط عالم است که چگونه آسمان و ابر و باران و زمین و بذر و آفتاب و ... به هم مرتبطند. حضرت یک نظام مرتبط را تصویر میکند که درک اینها به هم مربوط است و انسان را میرساند به خدایی که با چیزی رابطه ندارد، یعنی طرف ربط نیست؛ یعنی همه عالم به هم پیچ و مهره شده اما خدا پیچ و مهره هیچ چیز نیست، نه پیچ چیزی است نه مهره چیزی؛ یعنی متعالی است از اینکه طرف یک رابطه قرار گیرد.)
خلاصه اینکه هر کاری اثری دارد و عقلا برای رسیدن به بهترین اثر بهترین کار را انتخاب میکنند و این درک آنها مبتنی بوده بر درک این رابطه؛ یعنی چون این رابطه نفسالامری هست آنها از این رابطه نفسالامری استفاده میکنند برای انشاء یک چیزی که این رابطه را به عرصه ظهور برساند.
[ورود در مباحث معرفتشناسی]
سوال: با این توصیف که فرمودید به نظر میرسد دایره اعتبار خیلی بیش از آنچه ما تصور میکردیم گسترش مییابد و در فلسفه و علوم حقیقی و مثلا علوم طبیعی هم وارد میشود. یعنی ممکن است این علوم بر اساس یک پیشفرضهایی شکل گرفته باشد که اگر آن پیشفرض عوض شود، ممکن است طور دیگری باشد!؟
پاسخ: اصل امکان این مطلب مشکلی ندارد و اتفاقا در اوایل قرن بیستم حتی یکی از فیزیکدانان پیدا شد که میخواست فیزیک را اصل موضوعی کند.
[کار علوم حصولی، مدلسازی است]
سوال: آیا با این تصویر، سخن شما شبیه آنچه که امروزه در بحثهای فلسفه علم مطرح شده نمیشود که: همه تئوریها یک مدلهایی است که ذهن ما برای خارج قرار میدهد، یا به تعبیر ما، اعتبار میکند، و یا به تعبیری، همه ما با یک پارادایمی به عالم نگاه میکنیم که هیچ کدام از این مدلها و پارادایمها بیانِ خود واقع نیست، بلکه اعتباری است که فعلا ما انجام دادهایم برای یک نحوه درک منسجمتری از واقعیت؛ اما نه اینکه تئوری ما بیان واقع باشد.
پاسخ: اینکه این مدلها اعتباری است به این معنا که تماما فرض محض باشد را قبول ندارم. بهترین شاهدش هم اینکه هر مدلی در درون خودش برهانی است؛ یعنی اگر آن مدل را قبول کردی دیگر درون آن هر چیزی را نمیتوانی بگویی [اگر سراسرش فرض بود، چون فرض به دست من است، هر چیزی را میتوانستم لازمه هر چیز بگذارم و حتی هیچ نظم درونیای در داخل مدل معنا نداشت؛ یعنی اصلا مدلی نبود] یعنی در همین مدلِ شما هم ضوابطی پیدا میشود خارج از فرض شما و حاکی از روابط نفسالامری است که تغییر آن به دست شما نیست و شما هم باید طبق آن جلو بروید.
یکی از حضار: مثلا اگر نور را ذرهای بگیری یک لوازمی دارد اگر موجی بدانیم یک لوازمی.
پاسخ: بله، مثال خوبی است. از زمان نیوتن نور را ذرهای میدانستند بعد موجی شد الان موجی-ذرهای شده است.
سوال: این خیلی شبیه بحثهایی میشود که امروزه در جامعهشناسی معرفت مطرح میشود که اساساً شناخت فقط همین اعتبارات است. یعنی شما یک اعتباراتی میکنید، یک مدلهایی میسازید، که بر اساس اعتبار خودتان واقعیت را تفسیر میکنید و هیچگاه نمیتوانید از این فضا بیرون آیید. یعنی از این پارادایم هم اگر درآیید در پارادایم دیگری قرار میگیرید که باز آن هم بر اساس یک مدلسازی و یک اعتباراتی است.
پاسخ: این مطلبی است که قبلا عرض شد که مرحوم آقای طباطبایی در اصول فلسفه میگویند: ایدهآلیستها میگویند انسان دنبال علم میرود و جز به علم نمیرسد، اما رئالیستها میگویند انسان دائما دنبال معلوم میرود و جز به علم نمیرسد. و بین این دو خیلی تفاوت هست. یعنی من سراغ زید واقعی میروم (نه سراغ تصور زید) اما آنچه که بدان میرسم تصور زید است، نه خود زید. دنبال معلوم میروم اما به علم میرسم، نه به خود معلوم. یعنی یکبار میگوییم من سراغ خیال میروم و خیال هم به دست میآورم؛ اما یکبار میگویید من دنبال واقع میروم اما خود واقع که به ذهن من نمیآید تصور و خیال واقع به ذهن من میآید. اگر این طور میخواهید بگویید که درست است. که ما همیشه داریم از پشت عینکی و با الگویی واقع را میبینیم.
[اگر برهان صرفا ارائه یک مدل از واقع است، تکلیف واقعنمایی چه میشود؟]
سوال: خوب با این بحث، تطابق زیر سوال نمیرود؟ من همیشه با الگویی دارم واقعیت را میبینم که نمیدانم این الگویم چقدر درست است و اصلا اعتبار من است. همان جمله علامه هم برای من سوال بود. اگر فقط به علم میرسم پس مطابقت چه میشود؟
پاسخ: پارسال مفصل درباره تطابق [در بحث تفسیر] بحث کردیم.
سوال: منظورتان همان است که فرمودید که عقل در موطن نفسالامر حضور دارد و متحد است با حقایق نفسالامریه؟
پاسخ: بله، تنها راهش همان است.
سوال: از آن بحث فقط علم حضوری و شهودی حاصل میشود در حالی که بحث ما درباره علوم حصولی است. یعنی یک تطابقی فقط در شهوداتمان هست اما در علم حصولی فقط داریم مدلسازی میکنیم!
پاسخ: اگر طبق برهان جلو رویم همین است. آنجا که به وضوح طرفین نزد ما حاضر است، علم هم تطابقش قطعی است. آنجا که فقط یکی از طرفین حاضر است داریم روی حالت روانی جلو میرویم، نه روی حالت علم به مطابقت این صورتها. ما نزدیکترین راه و حکیمانه ترین راه را برای برخورد با آن چیزی که نمیدانیم [= خودش نزد ما حاضر نیست] را برمیگزینیم.
مثالی عرض کنم: شما پشت دستگاه گیرندهای نشستهاید و یک پیام میآید. حالا فرستنده پیام کیست، قیافهاش چگونه است، و ...، هیچکدام را نمیدانید. فقط این پیامها به دست شما میرسد. اما میآیید این پیامهای او را نظاممند میکنید و طبق نظامی که از این پیامها میسازید بهترین راه را برای کشف آن کسی که پیام میفرستد و برخورد با او، و تصمیمگیری در تراکنش با او در پیش میگیرید. عین همین کار را درباره عالم خارج انجام میدهیم. یعنی در این مرحله، ما چیزی جز پیامهای ارسال شده از طرف معلوم بالعرض نداریم و با همینها سعی میکنیم به واقعیت او پی ببریم؛ البته با نظم دادن اینها و مدل سازی از اینها. [و این نظم من بر اثر پیامهای جدیدی که دریافت میکنم دائما در معرض تغییر و بهتر شدن میتواند قرار گیرد؛ اما تا وقتی که با پیام سر و کار داریم، این نظم نهایی نیست و همواره قابل تغییر است.]
برای همین بود که میگفتم بهترین علم برای همه معلومات، علم اولیاست که از طریق باطن با باطن آن شیء علم پیدا میکنند وگرنه علم حصولیای که از طریق پیام و ارتباط مخابرهای است به درد همان پشتِ گوشی [تلفن] میخورد و بیش از این نخواهد بود.
ما نمیتوانیم بگوییم که چون از اول رنگ را که دیدیم به نظرمان رسید که یک کیفی است حلول کرده در همه اجزای معروضش، دیگر از این دست بر نمیدارم! حالا بیا و مطابقتش را درست کن! ما که قسم نخوردهایم بر این مطلب! همین طور که جلو میرویم اگر برای ما معلوم شد که این سفیدی، یک کیف که در تمام تار و پود معروض حلول کرده باشد، نیست، [آنگاه این تحلیل از سفیدی را کنار میگذاریم]. از اول قسم نخورده بودیم که این طور که من تحلیل کردم (یعنی این عینک) عین واقع است. خیر، این عینک بهترین تحلیل بود برای کارهایی که من با این واقع میخواستم انجام دهم و به نتایج و مقصود خود برسم؛ اما اگر بهتر از این تحلیل پیدا کردم، فطرت بشر این است که به محض اینکه بهتر را پیدا کند سراغ آن برود؛ و اتفاقا یکی از چیزهایی که در تحلیل پیشرفت علم است همین است.
اگر به تاریخ علم مراجعه کنید میبینید علمای هر علمی، یک «بهتر»ی را داشتند، پیشرفت علم به جایی میرسد که میگوید آنچه که «بهتر» بود برایتان واضح میکنم که غلط بود؛ یعنی مواردی را پیدا میکنند که نمیتوانند با آن «بهتر»، آن را سر برسانند؛ لذا فریاد همه بلند میشود که دیدید که همه چیز خراب شد؛ حالا دنبال چیزی میگردند که آنچه را که آن نظریه قبلی نمیتوانست توجیه کند، توجیه کند. این وضعیت دیگر «بهتر» نیست، بلکه «به» است، «تر» ندارد، یعنی «به» مطلق است؛ یعنی [به وضوح] میبیند چیزی را که نمیتواند [با آن تئوری قبلی] تحلیلش کند. مهمترین پیشرفتهای علوم در این وضعیتها بوده است؛ نه بین «به» و «بهتر»؛ بلکه وقتی میرسد به «به» متعین. الان هم در عرصه علم همین طور است. الان دو سه تا نظریه در فیزیک هست که بشدت گرفتارش هستند. یکی از آنها نظریه وحدت بزرگ است. یعنی چندتا نظریه در علم داشتهاند و الان چهار تا نیرو برایشان واضح شده است که نمیتوانند با استفاده از آن نظریههای موجود، همه این نیروها را توجیه کنند. یعنی هر کدام از مدلها به درد برخی میخورد و یک مدل جامع ندارند که چهارتا را با هم توجیه کند.
[شروع جمعبندی این مدل معرفت شناسی]
سوال: آیا میتوان گفت که مدل معرفتشناسیای که شما ارائه میدهید این است که یک علم حضوری و شهودی داریم که این است که لایتغیر است و بعد از آن همه چیز در علم حصولی ما مدل است و قابل دست بردن و ممکن است که اشتباه باشد؟
پاسخ: این «هرچیز» خیر. مثلا التناقض محال. این حصولی است. آیا قابل دست بردن است؟
سوال: در بحثهای قبلی شما این هم زیر سوال رفت! (خنده حضار)
پاسخ: ما در محدودهی این قضیه دست نبردیم. ما گفتیم عدهای میگویند این، همهجایی است. این بود که مناقشه کردیم و گفتیم که مواطنی هست که این اصلا در آنها پیاده نمیشود.
سوال: وقتی در آن مواطن نیست، پس یعنی این مدل کاملی برای شناخت واقعیت نیست. [تلمیذ: برای جمله اخیر میتوان این پاسخ را هم داد که اشتباه در این بود که گمان شد که قرار است اصل تناقض کل واقعیت را تفسیر کند و به علاوه اصلا تناقض که مدل نیست، بلکه بیانی است از نفسالامری که البته آن نفسالامر، کل واقعیت را شامل نمیشود و تطبیق آن بر کل واقعیت مشکلآفرین بود. آیا درست فهمیدم؟ استاد: صحیح است انشاء الله تعالی]
پاسخ: بگذارید به عبارت دیگر بگویم. چون [این قضیه مربوط به] موطنی است که عقل به متن نفسالامرِ آن راه دارد، علم حضوریاش که قابل خطا نیست. سپس، آن اندازهای که به متن واقع دست داشتیم و همان را تبدیل کردیم به علم حصولی؛ این خطا ندارد. حالا یکبار شما یک اندازه به متن واقع دست پیدا کردید بعد، از خودتان، چیزی به آن اضافه کردید، این قابل مناقشه است [و مناقشههای قبلی هم درباره این محدودههایی بود که واقعا در نفسالامر نبود اما ما از خودمان توسعه داده بودیم.]
سوال: پس بگذارید من این طور فرمایش شما را تقریر کنم و بفرمایید درست فهمیدم یا خیر: هرجا علم حصولیای مستقیما مستند به علم حضوری شد، این قطعی است و مدلسازی نیست و لایتغیر است. اما بعد از این را نمیتوانیم بگوییم. یعنی همین که از این علم حصولیِ اول، حرکت میکنیم و برهان میسازیم و نتایج بعدی را میگیریم، این را دیگر نمیتوانیم رویش قسم بخوریم. [یعنی اگر بدیهی را عبارت بدانیم از چیزی که مستقیما از علم حضوری گرفته شده، آنگاه تمام مطالب نظری که از بدیهی گرفته شده، مدلسازی است و نمیتوان رویش قسم خورد که بیان واقع است صددرصد.]
[شاکله عمده پیکره معرفت بشری با منطق فازی قابل تبیین است، نه با منطق دوارزشی]
پاسخ: اگر مقصود شما از قسم خوردن، به نحو منطق دوارزشی است، بله سخن شما درست است. اما یکی از اشتباهاتی که قبلا هم بحث کردیم این است که مگر تمام معرفت بشری دوارزشی است؟ اتفاقا عمدهی پیکرهی معرفت بشری روی منطق فازی است. یکی از اشتباهات این است که ما با دید دوارزشی میخواهیم مسائل اپیستمولوژی را حل کنیم. میگویند ما این حرفها سرمان نمیشود؛ ما دوارزشی هستیم؛ بگویید [واقعیت این طور] هست یا نیست. این یک دید منحصرگرایی است که غلط است. پس چکار کنیم؟ میگوییم ما بین مدلها ارزشگذاری میکنیم؛ میگوییم این مدل 90% مطابق با واقع است. شما میگویید: حالا که گفتید 90% است، پس غلط است، چون معرفت صفر و یکی است. آخر چرا؟ ما با براهین، با شواهد عقلایی صحیح به این 90% رسیدهایم. این 90% را میخواهید از دست ما بگیرید به جایش بگذارید صفر؟ قطعا این اقدام نادرستی است. [به تعبیر دیگر، من با شواهدی که دارم این 90% بودن را به نحو صددرصد رسیدهام؛ یعنی وقتی میگویم 90% رسیدهام، خود این جمله را دیگر 90% نمیدانم؛ بلکه کاملا صفر و یکی میدانم؛ اما متعلَق معرفت را 90% میدانم. اینجاست که گفته شد منطق دوارزشی در تار و پود معرفت ما تنیده است؛ نه اینکه تمام معرفت ما دوارزشی باشد.]
سوال: آیا این یک نظام معرفتشناسی جدیدی نیست که با نظامی که در میان ما معروف بوده متفاوت است؟
پاسخ: من بسیاری از این حرفها را در بحثهای اصول [فقه] مطرح کرده بودم.
سوال: این بحثها در علم اصول (به خاطر اعتباری بودن) ظرفیتش هست، اما در فلسفه که میخواهد شناخت حقیقت و ادراکات حقیقی باشد جدید است.
پاسخ: در همان اصول هم این حرفها را میزنند اما تا محل نتیجهگیری میرسد آن ضوابط کلاسیک دوباره خود را تحمیل میکند.
سوال: یعنی خلاصه شما بحث را به ادراکات واقع بردید و میفرمایید در عرصه ادراکات واقع، منطق دوارزشی فقط در آنجایی که از علم حضوری مستقیما به یک علم حصولی رسیدهایم پیاده میشود و گامهای بعدی علم حصولی تماما منطق فازی است؟ یعنی در مبنای شما فرض ندارد که با برهان بتوانیم بگوییم که واقعیت حتما و قطعا چنین است؛ حتما باید فازی ببینیم؟
پاسخ: اگر بشود که ما خوشحال میشویم. اما نشان بدهید که میشود.
سوال: نه، سوال من ناظر به نظام معرفتشناسی شماست. یعنی طبق این نظام اصلا نمیشود منطق دوارزشی را در محتویاتِ بعدی علم حصولی پیاده کرد چون همیشه احتمال اینکه مدلسازی دیگری پیدا شود، هست.
سوال شخص دیگر: یعنی شما واقع را مساوی صددرصد نمیدانید و میگویید واقع غیر صددرصد هم داریم؟
پاسخ: این دوتا بحث شد. قبلا هم بحث شد: اینکه ما واقع فازی داریم، یک بحث است؛ اینکه درک ما از واقعِ دوارزشی، فازی است، بحث دیگری است. الان دومی را بحث میکنیم. (چند روز پیش در پاسخ یکی از سوالات گفتم که منطق فازی در خود واقعیت هم میآید و مثال سیب و کثیف را عرض کردیم؛ ولی الان بحث ما این نیست.) یعنی بحث ما درباره درک فازی ما از واقعیتِ صددرصدی است. یعنی الان میتوانیم برهان بیاوریم که این مدل، 90% مطابق واقعِ صددرصدی است و آن مدل 70% مطابق است؛ و این فی حد نفسه منافاتی ندارد.
[دورنمایی از طرح یک معرفتشناسی جدید]
سوال: الان شما میفرمایید درک حصولی ما در عرصه برهانیات از واقع دوارزشی، همواره فازی است، و فقط در آنجا که علم حصولی مستقیم از علم حضوری گرفته میشود و با دقت در محدوده خودش پیاده میشود، فقط در اینجا درک ما دوارزشی است. درست است؟
پاسخ: همین الان شما فرمودید محدودهای که عقل به خود نفسالامرِ آن دسترسی پیدا میکند...
مستشکل: فقط آنجاست دیگر؛ یعنی آنجا که شهودی است و علم حصولیای مستقیم از آن گرفته میشود دوارزشی میتواند بشود. پس بقیه درک ما تماما فازی خواهد شد
پاسخ: خیر. در همین دقت کنید. قبلا هم بحث کردیم که عقل این گونه نیست که یک تماسی با نفسالامر داشته باشد و تمام. بلکه عقل به منزله هیولا فنای در معقول پیدا میکند (این [=هیولا] را علیالمبنی گفتم). حالا اگر چنین است، عقل هرچه قویتر شود ملامسه و مباشرت مستقیمش در نفسالامر در حال ازدیاد است؛ یعنی مثلا پارسال، یک عقل علم حصولیاش برایش در محدوده فازی بود، همین عقل وقتی در متن نفسالامر رشد وجودی پیدا میکند، الان آن فازیهای پارسالش به محکمات تبدیل میشود. لذاست که میگفتیم آن اولیای خدا که رشد عقلشان در آن بالاهاست، درک عقلشان فازی نیست. پس مرز نگذارید. نگویید فقط اصل تناقض است وبقیهاش فازی است. بلکه هرجا عقل به درک نفسالامری رسید، مطلب برایش قطعی است و فازی نیست.
سوال: ولی خلاصه هرجا ما حرکت برهانی در علم حصولی انجام دهیم، نتیجهاش فازی خواهد شد. درست است؟
پاسخ: بله، اما خود این فازیها در باطن عقل[2] را رشد میدهد و مرحله فنای او و ملامست او را توسعه میدهد، و توسعه در مقام وحدت در کثرت، معدّ است برای اشتداد در مقام کثرت در وحدت. مثالش این است که گاهی انسان یک سال بحثی را مباحثه میکند، بعد از یک سال میبیند برخی مطالب برایش کاملا واضح است و تردیدی در آنها نمیکند؛ که کسی که آن ممارست را نکرده برایش این گونه نیست. به این میگویند مرحله کثرت در وحدت؛ و تفاوتش با وحدت در کثرت همین است. کثرت در وحدت یعنی خودش و جوهرهاش در مرحله متکثر قوی میشود؛ لذا چیزی را که پارسال میگفت 70%، امسال میگوید برای من چنان واضح شده که اگر همه دنیا هم بگویند غلط است، شک نمیکنم. در منطق، بدیهیات ثانویه چه بود؟ میگفتند گاهی مطلب برای ما نظری است، اما وقتی با اقامه برهان، نفس [= عقل] رفت و رفت، دیگر از منظر دید شما بدیهی میشود. استنتاج بدیهی است، ماده هم بدیهی است، نتیجه هم بدیهی است. یعنی اگر نفسی [= عقلی] باشد که با استنتاج بدیهی و ماده بدیهی به نتیجه بدیهی رسیده، به نفسالامر رسیده است. پس چنین چیزی ممکن است. لذا سخن شما را به لحاظ منطقی میپذیرم؛ یعنی هرجا ملامست مباشریِ عقل است و نفسالامر، [معرفت] دوارزشی است؛ اما هرجا نیست، نیست. چارهای هم ندارد. وقتی نیست، عقلاییش این است که او فقط دریافتهایی را ...
سوال: یعنی هرجا آن مرحله نیست، ما فقط مدلسازی میکنیم و باب بحث اعتبار در آنجا باز میشود.
[معنای مدلسازی: تجمیع طبایعی که به نحو نفسالامری درک شدهاند]
پاسخ: بله؛ فقط اینکه این مدلسازی چگونه است، این را چند بار دیگر هم عرض کردهام که باید به طور جدی در موردش کار شود: مدلسازی چیست؟ تجمیع طبایع. یعنی طبایعی را که نفسالامری را درک میکنید، [کنار هم میگذارید؛ و] با کنار هم گذاشتن و تلفیق طبایع، و از پشت تلفیق طبایع واقعیت را میبینید. این یک تحلیل است که باید بحث شود. اینکه میگفتم ذهن ما همواره سر و کارش با طبایع است، منظورم این بود. یعنی حتی وقتی سرو کار ما با فرد است، از پشت عینک طبایع نگاه میکنیم. همه چیز را، اشخاص را، وقایع را، حدودات (= تعریفات منطقی) را، از پشت عینک طبایع مشاهده میکنیم و لذا عرض کردم که حتی در جایی که واضح است فرد است، مثلا جایی که پدر و مادر اسم بچه را میگذارند و همه میگویند موضوع له، شخص (زید) است، همانجا هم موضوع له، طبیعی است.
سوال: آیا آیه «کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ؛ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ» با این بحث شما مرتبط است؟
پاسخ: بالاخره قرآن است و عجایبی دارد. به جمله دقت کنید: «کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ؛ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ؛ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِین» علم الیقین، عینالیقین. (مرحوم فیض سه تاکتاب دارد: علم الیقین، عینالیقین، حقالیقین). وقتی هم وحی قرآن مطرح میشود حق الیقین است «وَ إِنَّهُ لَحَقُ الْیَقِینِ» (الحاقه/69) [تلمیذ: در دوجا این تعبیر آمده. یکی الواقعه/95، که ظاهرش درباره قیامت است (نظر استاد: میتواند مشار الیهِ «هذا»، معارف مذکور در سوره باشد، نه قیامت؛ و یا شهود حضرت (ص) قیامت را باشد)؛ و دوم این مورد که در بسیاری از روایات به امیرالمومنین تطبیق شده و وضوحی در حملش بر قرآن نیافتم. (پاسخ استاد: منافاتی ندارد؛ و قبلِ آن، «لو تقوّل علینا» است و «انه تذکر? للمتقین» و حمل آنها بر قرآن کریم واضح است)]. برای این سه تا هم مثال زدهاند: از دود به آتش پی بردن، آتش را دیدن، در آتش سوختن. اینها سه تا واژه معرفتی قرآنی است در قله خودش. ممکن است اینها با بحث فوق مرتبط باشد. البته اصل یک ارتباط را که نمیتوان انکار کرد؛ اما اینکه چه اندازه ارتباط باشد را باید بیشتر تامل کرد. والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
[1] . [روایت بسیار مفصلی است بخشهایی که به بحث فوق مربوط میشود بدین قرار است: التوحید (للصدوق)، ص438-440: وَ اعْلَمْ أَنَّ الْوَاحِدَ الَّذِی هُوَ قَائِمٌ بِغَیْرِ تَقْدِیرٍ وَ لَا تَحْدِیدٍ خَلَقَ خَلْقاً مُقَدَّراً بِتَحْدِیدٍ وَ تَقْدِیرٍ وَ کَانَ الَّذِی خَلَقَ خَلْقَیْنِ اثْنَیْنِ التَّقْدِیرُ وَ الْمُقَدَّرُ فَلَیْسَ فِی کُلِ وَاحِدٍ مِنْهُمَا لَوْنٌ وَ لَا ذَوْقٌ وَ لَا وَزْنٌ فَجَعَلَ أَحَدَهُمَا یُدْرَکُ بِالْآخَرِ وَ جَعَلَهُمَا مُدْرَکَیْنِ بِأَنْفُسِهِمَا وَ لَمْ یَخْلُقْ شَیْئاً فَرْداً قَائِماً بِنَفْسِهِ دُونَ غَیْرِهِ لِلَّذِی أَرَادَ مِنَ الدَّلَالَةِ عَلَى نَفْسِهِ وَ إِثْبَاتِ وُجُودِهِ وَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَرْدٌ وَاحِدٌ لَا ثَانِیَ مَعَهُ یُقِیمُهُ وَ لَا یَعْضُدُهُ وَ لَا یُمْسِکُهُ وَ الْخَلْقُ یُمْسِکُ بَعْضُهُ بَعْضاً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَشِیَّتِهِ وَ إِنَّمَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِی هَذَا الْبَابِ حَتَّى تَاهُوا وَ تَحَیَّرُوا وَ طَلَبُوا الْخَلَاصَ مِنَ الظُّلْمَةِ بِالظُّلْمَةِ فِی وَصْفِهِمُ اللَّهَ بِصِفَةِ أَنْفُسِهِمْ فَازْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ بُعْداً وَ لَوْ وَصَفُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِصِفَاتِهِ وَ وَصَفُوا الْمَخْلُوقِینَ بِصِفَاتِهِمْ لَقَالُوا بِالْفَهْمِ وَ الْیَقِینِ وَ لَمَا اخْتَلَفُوا فَلَمَّا طَلَبُوا مِنْ ذَلِکَ مَا تَحَیَّرُوا فِیهِ ارْتَبَکُوا - وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ قَالَ عِمْرَانُ یَا سَیِّدِی أَشْهَدُ أَنَّهُ کَمَا وَصَفْتَ وَ لَکِنْ بَقِیَتْ لِی مَسْأَلَةٌ قَالَ سَلْ عَمَّا أَرَدْتَ قَالَ أَسْأَلُکَ عَنِ الْحَکِیمِ فِی أَیِّ شَیْءٍ هُوَ وَ هَلْ یُحِیطُ بِهِ شَیْءٌ وَ هَلْ یَتَحَوَّلُ مِنْ شَیْءٍ إِلَى شَیْءٍ أَوْ بِهِ حَاجَةٌ إِلَى شَیْءٍ قَالَ الرِّضَا ع أُخْبِرُکَ یَا عِمْرَانُ فَاعْقِلْ مَا سَأَلْتَ عَنْهُ فَإِنَّهُ مِنْ أَغْمَضِ مَا یَرِدُ عَلَى الْمَخْلُوقِینَ فِی مَسَائِلِهِمْ وَ لَیْسَ یَفْهَمُهُ الْمُتَفَاوِتُ عَقْلُهُ الْعَازِبُ عِلْمُهُ وَ لَا یَعْجِزُ عَنْ فَهِمِهِ أُولُو الْعَقْلِ الْمُنْصِفُونَ- أَمَّا أَوَّلُ ذَلِکَ فَلَوْ کَانَ خَلَقَ مَا خَلَقَ لِحَاجَةٍ مِنْهُ لَجَازَ لِقَائِلٍ أَنْ یَقُولَ یَتَحَوَّلُ إِلَى مَا خَلَقَ لِحَاجَتِهِ إِلَى ذَلِکَ وَ لَکِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَخْلُقْ شَیْئاً لِحَاجَتِهِ وَ لَمْ یَزَلْ ثَابِتاً لَا فِی شَیْءٍ وَ لَا عَلَى شَیْءٍ إِلَّا أَنَّ الْخَلْقَ یُمْسِکُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ یَدْخُلُ بَعْضُهُ فِی بَعْضٍ وَ یَخْرُجُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَقَدَّسَ بِقُدْرَتِهِ یُمْسِکُ ذَلِکَ کُلَّهُ وَ لَیْسَ یَدْخُلُ فِی شَیْءٍ وَ لَا یَخْرُجُ مِنْهُ وَ لَا یَؤُدُهُ حِفْظُهُ وَ لَا یَعْجِزُ عَنْ إِمْسَاکِهِ وَ لَا یَعْرِفُ أَحَدٌ مِنَ الْخَلْقِ کَیْفَ ذَلِکَ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَطْلَعَهُ عَلَیْهِ مِنْ رُسُلِهِ وَ أَهْلِ سِرِّهِ وَ الْمُسْتَحْفِظِینَ لِأَمْرِهِ وَ خُزَّانِهِ الْقَائِمِینَ بِشَرِیعَتِهِ وَ إِنَّمَا أَمْرُهُ کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِذَا شَاءَ شَیْئاً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ بِمَشِیَّتِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ لَیْسَ شَیْءٌ مِنْ خَلْقِهِ أَقْرَبَ إِلَیْهِ مِنْ شَیْءٍ وَ لَا شَیْءٌ مِنْهُ هُوَ أَبْعَدَ مِنْهُ مِنْ شَیْءٍ. أَ فَهِمْتَ یَا عِمْرَانُ؟
[2] . [در متن صحبت، تعبیر «نفس» آمده بود. سوال کردم که «ظاهرا مقصودتان «عقل» بوده و سبق لسان شده است، اگر چنین است اصلاح فرمایید.» آن را به عقل اصلاح کردند و فرمودند: «عقل مسترشد را نفس هم میتوان تعبیر کرد» لذا در سطرهای بعدی که این مساله تکرار شده، کلمه نفس را تغییر ندادم و فقط داخل کروشه کلمه عقل را اضافه کردم. تلمیذ].
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
38. ترکیب طبایع و تحصص (حصه حصه شدن) یک طبیعت
37. حقیقت قرائت + اشارهای قرآنی برای کشف طبایع بسیطه
36. تقسیمبندی لحاظهای ماهیت در ذهن
35. تفاوت معنای خلق طبایع در طبایع مرکبه و اعتباریات
ادامه جلسه 35
34. نقش معرفتشناختی طبایع
ادامه جلسه 34 + خلاصه بحث جلسه 34
33. تفاوت علم حضوری به موجودات و به طبایع
32. نحوه خلق طبیعت+ بحثی معرفتشناسی درباره مطابقت
31. شروع بحث مجدد درباره خلق طبایع
30. حقیقت و نحوه اعتبار (خلاصه مباحث)
عدم تقریر مباحث و شروع تعطیلی تابستانی
29. ادامه نظر مرحوم اصفهانی درباره برهان پذیری اعتباریات
28. برهان پذیری اعتباریات در کلام مرحوم اصفهانی
[همه عناوین(56)]