یا من خَلَقَ خَلْقَیْنِ اثْنَیْنِ: التَّقْدِیرُ وَ الْمُقَدَّرُ
22. معنای خلق «طبایع»
سوال: در مورد خلق طبیعت هنوز مطلب برای ما واضح نشده است. شما مثال کسی که با پرتاب تیر، پرده را از روی چیزی کنار میزند را مطرح کردید اما این یک مثال است. بالاخره چگونه میتواند طبیعت باشد (که اقضایش نفسالامریت داشتن و حتی تقدم بر وجود و عدم است) و از طرف دیگر مخلوق باشد؟
[گام اول: رسیدن به درک صحیح از طبایع]
پاسخ: مساله اصلی توجه به این است که ذهن ما با طبایع سر و کار دارد و باید بفهمیم اصل طبیعت چیست؟ طبیعت، یعنی ذهن با موطنی سر و کار دارد که در آن موطن، امور نه به وصف موجود هست و نه به وصف عدم؛ نه کلی است و نه جزیی؛ و ... . اینها [=این اوصاف] مربوط به ظروفی است که طبیعت در آنها بروز میکند. خود نفسالامر این اوصاف را ندارد. گفتیم که حتی در اشخاص جزیی هم همین طور است؛ یعنی وقتی پدر و مادری اسم بچهشان را زید میگذارند اینجا جزء عرصههایی است که دیگر انسان تقریبا مطمئن است که موضوع له، جزیی است؛ اما همین جا هم با طبیعت سر و کار دارد. مثلا آیا پدر و مادر قبل از اینکه بچه به دنیا بیاید نمیتوانند اسم بگذارند. آیا نمیتوانند بگویند اگر 5 سال دیگر بچهدار شدیم اسمش را فلان میگذاریم؟ یا کسی میگوید بچه تو را در خواب دیدم؛ آیا میگوییم خود بچه مرا خواب دیده یا تصویرش را؟ یعنی این مسمای زید، بقدری قدرت دارد که حتی میتواند به خواب شخص دیگری برود و واقعا بچه او باشد. (قبلا این مثال را مفصل توضیح دادیم) یا مثال دیگر آن اینکه میگوییم من متشکل از روح و بدن هستم. حالا من روحم یا بدنم یا ترکیبی از این دو؟ آیا نمیشود گفت روح من، یا بدن من؟ این من یک مضاف الیه است که انسان هرچه جلوتر برود می بیند این من اشاره میکند به یک امری که در همه ساری است و همه اینها شئونات مختلف برای تجلی اویند. مثلا در تعبیر سرِ بدنِ من، اضافه سر به بدن اضافه جزء و کل است، اما در تعبیر روحِ من چگونه اضافهای است؟ آدم یک گونه اضافه ملکیت احساس میکند.
به هرحال، منظور ما از طبیعت آن چیزی است که وقتی عقل بدان متوجه میشود، محوری مییابد که میتواند در ظرفهای مختلف تجلی کند، اما موطن اصلی خودش هیچیک از این ظرفها نیست و در آن موطن، هیچیک از این اوصاف را ندارد: لا کلیه و لا جزئیه، لا موجوده و لا معدومه؛ و ... .البته در تحلیل اینکه چگونه چنین چیری میشود بحث و اختلاف هست، اما اصل الطبیعه را همه قبول دارند.
حالا سوالی که مطرح است این است که آیا میشود ذهن یک نفر متوجه مطلبی شود و آن، طبیعت باشد و بوسیله ذهن او این طبیعت اختراع شود؟ یعنی آیا اختراع طبیعت ممکن است؟ فی حد نفسه دلیلی بر عدم امکان این مساله وجود ندارد.
همان مثال نوشتن کتاب علامه (که در ابتدای نوشتن میگوید کتابی مینویسم که سمیته بتذکره) مرجع ضمیر تذکره چیست. (این از مثال نامگذاری بچه واضحتر است چون حالت بینابینی دارد. یعنی نه مانند اسم زید، کاملا متمحض در فرد خاص است (کدام کتاب، آیا کتابی که الان مینویسد یا کتابی که از روی آن استنساخ میشود یا آنچه در ذهنش است یا ...) و نه متمحض در کلیت است مانند انسان؛ و از این جهت مثال خوبی است برای اختراع و خلق طبیعت)
(ابتدایی که این طبایع نظر مرا به خود جلب کرد در بحث قرآن کریم بود که مثلا روایت دارد که سوره توحید این ثوابها را دارد، این چیست؟ آیا آنکه من میخوانم منظور است یا آنچه جبرئیل بر پیامبر خوانده یا آنکه در مصحف است؟ معلوم است که یک طبیعت است که در هر مصحفی [و در زبان هر انسانی] که میآید خود را نشان میدهد. موطنی است که لاجزییه و لاکلیه و ...)
به همان کتاب علامه برگردیم. آنچه علامه گفت سمیته، منظورش چیست؟ یک موجود مستقل عقلانی است که همه ما سراغ آن میرویم. پس علامه چکار کرده است؟ اینجاست که میگوییم با تصمیم او به کتابت این کتاب، یک نحوه خلق طبیعت میکند. یعنی یک انشائی میکند که مُنشَأِ آن موطنی است که ظرفش فقط ذهن ایشان نیست.
[تفاوت بحث خلق طبایع با نظریه تذکر افلاطون]
سوال: آیا این همان نظریه تذکر افلاطون نمیشود؟
پاسخ: خیر. حرف افلاطون این است که همه چیز را همه ما میدانیم و در خود همه حقایق را داریم و کار معلم فقط تذکر و به یاد آوردن است. اما بحث خلق طبایع چیز دیگری است.وقتی اسم بچهای را زید میگذاریم منظورمان الان اوست، یا 20 سال قبل، یا وقتی درون خاک شد یا همه اینها؟ میبینیم که یک چیزی است که در همه اینها ساری است.
سوال: آیا اگر بخواهند اسم بچهشان در 5 سال دیگر را زید بگذارند ولی عملاً هیچگاه بچهدار نشوند، آیا باز طبیعتی در کار است. یا مثلا اموری که کاملا فرضی است، مثلا انسانی بگوید شاخ من؛ آیا این هم یک طبیعت است؟
[گام دوم: عدم تسری احکام این عالم به موطن طبایع]
پاسخ: وقتی عرصه طبایع شد باید مواظب باشیم مثلا ضوابط بچهدار شدن در این دنیا را به آن موطن تسری ندهیم. یعنی اگر بخواهید ضوابط اینجا را به آنجا ببرید اشکال وارد است. قبلا بحث شد که بینهایت عدد داریم. خوب، عدد را هم که عرض میدانستند و عرض بدون معروض نمیشود پس لازم است بینهایت معروض در خارج باشد، (به علاوه، بی نهایتش هم مضاعف خواهد بود چون مثلا اگر معروض 7، 7تا گردوست، معروض 8، باید 8 تا گردوی دیگر باشد، زیرا اگر یکی به آن 7تای قبلی اضافه کنیم، دیگر معروض 7 باقی نمیماند و فقط معروض 8 میشود) و این هم با تناهی عالم که قائل بودند ناسازگار است. در حالی که ما میگوییم بینهایت عدد داریم که معروض هم نمیخواهد. این سلسله بینهایت هم فقط فرض ذهن نیست. همان بحث عدد اول بعدی که ما آن را نمیدانیم اما حتما هست و خدا میداند که چیست. اینجاست که واضح است اگر بینهایت عدد را در فضای نفسالامر بدانیم، قرار نیست که احکام موطن اینجا [موطن وجود و عدم مقابلی] در آنجا هم پیاده شود؛ وابستگی عرض و معروض مال موطن عین است، اما این حکم موطن عین را نمیتوان به موطن طبایع و اعداد برد.
سوال: یکبار سوال از کلیِ فرزندِ یک نفر است، سخن شما قبول است؛ اما سخن ما از فرزند خاصی بود که نامی برایش گذاشتیم اما اصلا به دنیا نمیآید و مصداقی پیدا نمیکند.
پاسخ: بگذارید مثال دیگری بزنم. مثلا الان زیدی هست که فرزند این پدر و مادر نیست. این جمله صادق است؟
مستشکل: بله:
پاسخ: این یعنی این پدر و مادر با آن زید (که فرزندشان نیست) نسبتی دارند.
مستشکل:خیر، این عدم نسبت است.
پاسخ: باشد؛ آیا همین عدمالنسبه صادق است و اگر صادق است، که هست، آیا ما به ازاء ندارد؟ دارد. یک فرزند دیگری را در نظر بگیریم. این پدر و مادر با آن عمرو هم یک عدم النسبه - به قول شما- دارند که صادق است و ... .این همان انبوه سالبه های دارای مابه ازاء شد!. همه اینها در نفسالامر صادق است و مابهازاء دارد و هیچ مشکلی ندارد. حالا مثال دیگری بزنم. آیا محال است که یک زیدی در احد ازمنه ثلاثه، فرزند این پدر و مادر باشد؟ محال نیست؛ یعنی ممکن است. حالا موطن صدق این قضیه کجاست؟ این فرزند که هنوز موجود نشده، آیا ممکن است یا خیر؟
مستشکل: این فقط فرض است.
پاسخ: یعنی میگویید صدق این فرضی است و واقعا صادق نیست؟ یعنی فقط ما این امکان را تخیل کردیم و واقعا امکان ندارد؟ یا خیر؛ واقعا ممکن است؟ قطعا این دومی است. اگر واقعا ممکن است، این ممکن است کجاست؟ (این مثال اتصاف ماهیت به امکان، قبل از وجود، از مواردی است که مرحوم صدر به عنوان مثال برای اوسعیت نفسالامر از وجود مطرح کرده است.) حالا چندتا قضیه ممکمه صادق میتوان برای فرزندان احتمالی این پدر و مادر درست کرد؟ اینکه ما اعجاب میکنیم به خاطر این است که میخواهیم احکام این عالم را به آن موطن ببریم. بینهایت در این عالم اعجاببرانگیز است، اما موطن نفسالامر و موطن طبایع اساسا موطن بینهایتهاست.
سوال: اینها همه شاهد است که طبیعت یک موطنی دارد مستقل از ما. پس بالاخره آن خلق طبیعت چه شد؟ یعنی خلقش چگونه شد؟
[گام نهایی: معنای خلق طبایع]
پاسخ: همان مثال شیخ بهایی که میگفت من میتوانم با علم جفر، کتاب قواعد علامه را عینا پیاده کنم؛ و میدانید که علم جفر اساسا ناظر به آینده است تا گذشته، یعنی به درد بیان آینده میخورد، یعنی فرض دارد که یک نفر قبل از تولد علامه، متن کتابی را که او میخواهد بنویسد را با علم جفر به دست آورد. لذاست که با نظر دقیق، طبیعت در نفسالامر نمیشود ایجاد شود. مت تعبیر خلق را به کار بردیم که بحث پیش برود. ببینید ما میگوییم اطلاع قبل از اختراع که معنا ندارد. اما این گونه تصور کنید که ما الان فقط حال را میبینیم، نه آینده را و نه گذشته را نمیبینیم اما فرض کنید آیینه ای هست که در بالا قرار دادهاند و از آن بالا تصویر گذشته و حال و آینده در آن افتاده است: المتفرقات فی وعاء الزمان، مجتمعات فی وعاء الدهر. اصل علم تنجیم ظاهرا همین طور بوده است. روایت است که پیامبری در بالای کوهی بود و میخواست از همه مطالب آینده و گذشته باخبر شود، خدا باران فرستاد و آبی جمع شد و عکس تمام اوضاع کواکب و مقارنه آنها با وقایع زمین در آن افتاد و از اینجا علم تنجیم پایهگذاری شد.
پس ما دو چیز واضح داریم. از یک طرف میدانیم که این کتاب را این مولف باید اراده کند تا نوشته شود؛ از طرف دیگر قبل از نوشته شدنش میتوان کل آن را با علم جفر پیشگویی کرد. جمع این دو چگونه میشود؟ مرجع ضمیر «ه» (کتابی که علامه در حال نوشتن آن است) موطنی دارد مثل سایر مواطن، که آن طبیعت از میان بینهایت طبایع، با این خصوصیت [یعنی با اقدام دهری علامه در نگارش این کتاب] در این عالم ظهور پیدا میکند و شما با علم جفر ظهور آن در این موطن را شناسایی و پیدا کردید نه اصل طبیعت را.
خلاصه اینکه وقتی بحث بر سر موطن اصلی طبایع است، نباید احکام اینجا را آنجا ببریم؛ بلکه باید آنها را همان طور که هست ببینیم. (یکی از مطالبی که در همین زمینه کمک میکند حل شبهه عالم مطلق است که از جانب آتئیستهای مثبتگرا در رد وجود خدا مطرح شده است. این اشکال جواب خوبی دارد. تا با این قضایای صادق نفسالامری خوب انس نگیریم و شبهه استحاله عالم مطلق را خوب فهم و حل نکنیم، این رساله و ضوابطش [اشاره به مقاله ای که آقای محمود مروارید در نقد برهان صدیقین نوشته اند و قرار شد در جلسات بعد درباره آن بحث شود و پاسخ آن ارائه شود] هم خوب به سرانجام نمیرسد.)
[جمعبندی تلمیذ: موطن طبایع، موطنی مقدم بر عالم وجود و عدمِ مقابلی است؛ و موطن آن همان متن نفسالامر است؛ پس خلقت و اختراع به معنایی که میفهمیم (= چیزی نبوده و بعد موجود شده) در آنجا فرض ندارد (چون لازمهاش اعمال وجود و عدم مقابلی در عرصهای است که بالذات لا موجوده و لا معدومه). این همان است که در جلسات قبل گفته شد مراد از تعبیر «خلقت» در خصوص طبایع، به خاطر اختلاف موطنش با موطن وجود و عدم، متفاوت میشود. با نظر دقّی، اصلا خلقی در عرصه طبایع در کار نیست؛ بلکه آنچه هست فقط بارز و نمایان کردن یک طبیعتی است که تاکنون کسی آن را به آن صورت ملاحظه نکرده بود؛ و وقتی شخصی طبیعتی را اعتبار میکند، در واقع با استمداد از یک طبیعت شناخته شده (مثلا مالکیت مقولی) یک طبیعتی را که کسی بدان توجه نکرده بود (مالکیت اعتباری) در معرض دید همگان قرار میدهد؛ و چون تا قبل از اقدام وی، کسی چنان درکی از طبیعت مذکور نداشت و بعد از اقدام وی این درک برای دیگران پدید آمد، پس گویی او این طبیعت را خلق کرده است؛ یعنی با اقدام او بود که دیگران به آن طبیعت توجه کردند و این طبیعت وارد اذهان آنها شد و از این جهت گویی او این طبیعت را در ذهن همگان ایجاد کرده است. آیا فهم بنده درست است؟ استاد: فعلا همگی در مسیر تحقیق امر هستیم]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
38. ترکیب طبایع و تحصص (حصه حصه شدن) یک طبیعت
37. حقیقت قرائت + اشارهای قرآنی برای کشف طبایع بسیطه
36. تقسیمبندی لحاظهای ماهیت در ذهن
35. تفاوت معنای خلق طبایع در طبایع مرکبه و اعتباریات
ادامه جلسه 35
34. نقش معرفتشناختی طبایع
ادامه جلسه 34 + خلاصه بحث جلسه 34
33. تفاوت علم حضوری به موجودات و به طبایع
32. نحوه خلق طبیعت+ بحثی معرفتشناسی درباره مطابقت
31. شروع بحث مجدد درباره خلق طبایع
30. حقیقت و نحوه اعتبار (خلاصه مباحث)
عدم تقریر مباحث و شروع تعطیلی تابستانی
29. ادامه نظر مرحوم اصفهانی درباره برهان پذیری اعتباریات
28. برهان پذیری اعتباریات در کلام مرحوم اصفهانی
[همه عناوین(56)]