یا من لایعجل لعجله العباد
23. طبایع، اعتباریات شرعی و معانی عرفی + نومینالیسم
[آیا قبول اعتباریات شرعی، قبول معنای عرفی معاملات را دچار چالش نمیکند؟]
سوال: با توجه به بحثهای شما در اعتباریات، مطلبی [اینکه ما حتی در عرصه معاملات، بتوانیم همان مفاهیم رایج در عرف را در شرع به کار بگیریم] برای بنده حل نشد. چون شما فرمودید: در عرصه اعتباریات، هر پیشفرضی [= هر آنچه اعتبار شود] می تواند منجر به نظام مخصوص خود شود، زیرا بعد از خلق این پیش فرضها، یک روابط نفس الامری بین آنها برقرار میشود. پس ما یک نظام عرفی داشتهایم که در این نظام «بیع» معنای خاصی داشته؛ بعد شارع آمده و پیشفرضهای جدیدی آورده که یک نظام جدیدی میشود و لذا معنای بیع هم در ربطی که با این مفاهیم پیدا می کند چیز دیگری میشود. [پس چگونه میگویید معنای بیع در شرع، همان «بیع» عرفی است؟]
پاسخ: دقت کنید که بحث ربط و ارتباطات، در عرصه قضایاست، نه در خود مفاهیم؛ یعنی لازم نیست که وقتی شارع قضایای [= احکام شرعیِ] جدیدی میآورد، تعریف جدیدی از موضوع و محمول هم بدهد.
مستشکل: در این نظام جدیدی و با ارتباطات جدید، معنای جدیدی برای همه مفاهیم (مثلا بیع) پیدا میشود. مثلا در شرع بیع یک نسبتی با آخرت انسان پیدا میکند، یک نسبتی با ازدواج پیدا میکند (که مثلا اگر کسبش حرام شد، خوردن مال حرام در نطفه اثر میگذارد و ...) و ... به نحوی که منِ مسلمان وقتی کلمه «بیع» را میشنوم ذهنیت کاملا جدیدی دارم که این مفهوم در ذهن من با آخرت و ازدواج و ... هم نسبتی برقرار کرده که در ذهن مشرک این نسبتها وجود ندارد. به نظر میرسد چیزی شبیه حقیقت شرعیه میشود.
پاسخ: یعنی وقتی یک مسلمان با یک مشرک میخواهد خرید و فروشی انجام دهد، و مثلا میگوید این را به تو فروختم، آنها دو معنای متفاوت برداشت میکنند؟!
مستشکل: اینها در یک سطح حداقلی حرف همدیگر را میفهمند؛ یعنی این مقدار که دارد نقل و انتقالی انجام میشود؛ اما هرکدام در نظام ارزشدهی خود، منظور خاصی دارد و دنبال چیزهای خاصی است و همین است که گاه بعد میگویند من منظورم این نبود یا این بود و اشتباه میکنند.
پاسخ: معنای بیع، همان نقل و انتقال است و این همان است که گفتم وادی ربطها، وادی قضایاست که رابطه بین موضوع و محمول است، نه خود این دو. آیا اگر رابطه موضوع و محمول عوض شد، خود آن دو هم عوض میشوند. یعنی در اینجا فقط تحیث و حیث موضوع است که عوض میشود، نه خود موضوع. خود موضوع معنایش کاملا معلوم است. بیع چیزی است در مقابل اجاره، در مقابل مثلا خورشید و انواع مقابلات دیگر. یعنیدر مقابل این مفاهیم مختلف که داریم، یک مفهوم هم داریم که به آن بیع میگوییم و البته نظام شرع یک ربط و نسبتهایی بین این مفهوم و برخی مفاهیم دیگر برقرار میکند؛ اما این در عرصه قضایاست، نه خود مفهوم؛ شما میگویید متدین یک ملاحظاتی دارد که مشرک ندارد؛ آیا همه متدینین این ملاحظات (آخرت و ازدواج و ...) را هنگام بیع در نظر میگیرند؟ معلوم است که نه. در عین حال بیعشان بیع است. اینها ربطی به خود مفهوم بیع ندارد.
مستشکل: با آن بحث اصالت جامعه که ذهنیت هر جامعهای یک آبشخور متفاوت دارد و ذهنیت افراد متفاوت میشود، این سخن من تقویت میشود. من قبول دارم که در یک سطح حداقلی که به نیازهای فطری مربوط میشود اینها مشترکند، اما وقتی وارد اعتبارات میشوند و شرع اعتبار جدید میآورد، خیلی تفاوت میکند.
پاسخ: اختلاف مومن و مشرک در خروجیهاست. یعنی قبلا گفتیم که وقتی این مفاهیم را داشتیم، بین مصالح و مفاسد باید یک کسر و انکساری انجام شود تا به صورت یک خروجی معین درآید. در این کسر و انکسار و خروجی حاصل از آن، مومن با یک مشرک اختلاف دارد، اما کسر و انکسار که خود مفهوم را عوض نمیکند. بگذارید مثال دیگری بزنم [که معلوم شود این اشکال ربطی به اعتباریات ندارد و در حقایق عینی هم قابل پیاده شدن است.] آیا انسان یک امر واقعی نیست؟ اکنون، آیا درک یک مسلمان و یک مشرک از انسان مثل هم است؟ ببینید: دیدگاه آنها درباره انسان با هم فرق میکند، اما این بدان معنا نیست که معنای انسان هم نزد این دو تفاوت داشته باشد.
مستشکل: این بحث من شبیه مطلبی بود که در بحث تفسیر میگفتید که انسان گاهی معنای لغت را با مراجعه به کتب لغت و ... درمییابد اما با مراجعه به آیات و روایات درمییابد که این کلمه نزد ائمه علیهم السلام، گویی معنای خاصی دارد. [مثلا امر به معنای عالَم امر]
پاسخ: اگر در جایی لغتی نزد متشرعه، یک وضع تعینی پیدا کرد که کاملا قابل قبول است. اما آیا در الفاظ معاملات چنین وضع تعینی حاصل شده است؟
[عدم استلزام انکار طبایع بر اساس مباحث تحلیل گفتمان و نظریه شباهت خانوادگی]
یکی دیگر از حضار: بگذارید اشکال ایشان را با ادبیات دیگری توضیح دهم. امروزه در بحثهای تحلیل گفتمان میگویند هر کلمهای در یک گفتمان موقعیت معنایی خود را به دست میآورد. شبیه کاری که مرحوم ایزوتسو در کتاب «خدا و انسان در قرآن» انجام داد که میگفت: کلمههای خدا و انسان در فضای عرب وجود داشت؛ اما قرآن چنان نسبتی بین این کلمه با کلمات دیگر برقرار کرد که دیگر درک جدیدی برای افراد حاصل شد. مثلا یکبار یک کلمه را شما دالّ مرکزی قرار میدهید یکبار دال پیرامونی، و آن وقت معنای اینها متفاوت میشود. مثلا کلمه «آزادی» در لیبرالیسم یک دال مرکزی شده و یک نسبتی با کلمات دیگر پیدا کرده که در فضای اسلامی، چنان نسبتی ندارد. برای همین اگرچه هردو این کلمه را به کار میبریم اما واقعا دو چیز مراد است.
پاسخ: این بحث برمیگردد به این مطلب که اصل اینکه تشکل یک مفهوم چگونه است را چه پاسخی بدهیم. آنگاه برویم سراغ اینکه وقتی میگوییم دو مفهوم فرق میکنند یعنی معنایش دوتاست یا مقصود دو گروه مختلف وقتی که این مفهوم را با مفاهیم دیگر گره میزنند، دو چیز میشود؟ مفهوم یعنی ما یفهم من قصد المتکلم، یا یعنی ما یفهم من الوضع؟ البته اگر به وضع تعینی برسید ما هم بحثی ندارم.
[اشارهای به نقد نومینالیسم]
مستشکل دوم: این بحث برمیگردد که آیا همه هویت لفظ و معنایش در ربط و رابطه است یا چیزی علاوه بر این هم دارد. یعنی باید ببینیم ما طبایع را قبول بکنیم یا خیر. یعنی در فضایی که طبیعت را قبول میکنید دنبال یک امر ذاتی مشترک بین مفاهیم هستید که آن را همان معنای واحد لفظ میدانید، این سخنان شما درست است؛ اما اگر کسی طبیعت مشترک بین مصادیق را قبول نکرد و مثلا نومینالیست (اسمگرا) شد و مثلا نظریه شباهت خانوادگی ویتگنشتاین (که مصادیق مختلف یک مفهوم لزوما در یک امر ذاتی مشترک شریک نیستند بلکه رابطه و وحدتبخش آنها میتواند شبیه وحدت اعضای یک خانواده باشند که لزوما یک جامع ندارد، بلکه مثلا برادر شبیه این عموست و این عمو شبیه پسر عمه است و او شبیه پسر خالهاش و ... به نحوی که اگر شما فقط بین نفر اول و آخر مقایسه کنید هیچ شباهتی نمیبینید. بر این مبنا، اساسا در ربطهاست که هر مفهومی هویتی دارد و لذا با تغییر مکانیسم این ربطها، معانی نیز عوض میشوند.
یکی دیگر از حضار: یعنی اینها شبکهای فهمیده میشوند.
پاسخ: مساله نومینالیسم مطلبی است که اصلا قابل دفاع نیست و یک ادله واضحی در رد آنها وجود دارد. یعنی این طور نیست که معنا کاملا دائر مدار لفظ باشد که اگر لفظ نداشتیم معنا هم نداشته باشیم. گره خوردن لفظ و معنا، معنایش این نیست، زیرا این سخن در برابر بسیاری از واضحات قرار میگیرد و این مطلب را قبلا در مباحث فقه اللغه به تفصیل بحث کردیم. ما معانیای داریم بیش از مسموعات و مبصرات. یکی از عرصه های ظهور و بروز معانی، کنش خود حواس است. مثلا حس لامسه محض (یعنی کسی که حواس دیگر مثل بینایی و شنوایی و ... را ندارد) برای انسان معنا تشکیل میدهد. (شاهدش بچههایی که از اول کر و کور بودهاند اما کاملا با پدر و مادرشان ارتباط برقرار میکنند که چنین ارتباطی فرع بر درک معناست. یعنی درست است که فعلا با گوش سر و کار داریم و عمده انتقالات ذهنی ما از طریق الفاظ است؛ اما این طور نیست که دستگاه منطق یک دستگاه ناقصی باشد و دستگاه الفاظ مکمل آن باشد. این مطلب را بهتفصیل در مباحث فقه اللغه (کتاب اللغه الموحده) و نیز در بحث از معانی حروف بحث کردیم. در معانی حرفیه مساله این بود که وقتی میگوییم زید فی الدار، چگونه نسبت بین این دو محقق میشود؟ آنجا گفتیم که حقیقت این، طرفین یک نسبت نیست، بلکه تشأن است که خود تشأن هم طبیعتی دارد [البته نه به معنای طبیعت مثلا جوهر]. یا مثال عدد اول. آنها با این مثال چه میکنند. بالاخره عدد اول بعدی هست یا خیر و موطنش کجاست؟
پس با تحلیل اسمی [=نومینالیستی] نمیتوانند طبایع را از ما بگیرند. الان هم در ریاضیات از مهمترین چیزها تعریف است. حالا چون گاهی گیر میافتند میگویند تعریفنشده رهایش میکنیم. مثلا تقسیم بر صفر برعکس است؛ میگویند تعریف نشده است، یعنی جزما علم داریم به عدمِ تعریف! این بحث تقسیم به صفر تاریخچه خوبی دارد که چگونه میگیند تعریف نشده است؛ چون مقسوم حاصل ضرب خارج قسمت و مقسوم علیه است و از طرفی طبق اصل صفر، ما مقسومی جز صفر نخواهیم داشت! (از خوبیهای قرن بیستم این بود که کسانی که تفکر ریاضی داشتند به عرصه فلسفه وارد شدند؛ اما متاسفانه همه ظرفیت ریاضیات وارد فلسفه نشد که اگر این بشود تحول عظیمی در فلسفه رخ خواهد داد.)
خلاصه اینکه نمیتوانند بگویند تعریف نیاز نداریم؛ بله، در جاهایی به محدودیتهایی خوردند و از سر ناچاری گفتند تعریفناشده رهایش میکنیم؛ مثل نقطه. (در همان مقاله نکتهای درباره نقطه، نشان دادهایم که خیلی هم از روی ناچاری نیست و چاره دارد.)
آن هم که فرمودند شبکهای میفهمیم، دقت کنید که شبکه مُعدّ است برای درکِ طبیعت، نه اینکه نافی آن باشد. یعنی اینکه درک شبکهای باشد لازمهاش این نیست که خروجی شبکه، طبیعت نباشد. شبیه نظریه دور هرمنوتیکی، که نمیخواهد اصل فهم را انکار کند، بلکه مکانیسمی برای فهم پیشنهاد میدهد. این مدلهای شبکهای هم میگویند کل را در ضمن اجزاء میفهمم؛ یعنی اگر اجزا را درک کردم در ضمن آن کل را هم درک میکنم، اما این منافاتی ندارد که علاوه بر اجزاء، کل را هم بفهمم. وقتی تحلیل شبکهای میکنیم داریم در تحلیل منشأ اثر بحث میکنیم، نه اینکه خروجی را منکر شویم. نظیر آن بحثی که قبلا درباره تحلیل «آب» داشتیم. آیا وقتی پی بردیم که آب مرکب است از یک اکسیژن و دو هیدروژن، یعنی دیگر مولکول آبی در کار نیست و ما فقط این سه اتم را داریم؟ یا آب هم واقعا هست، فقط منشأش را تحلیل کردیم؟ طبیعتی که ما بحث میکنیم منافاتی ندارد که سوار باشد روی یک شبکه؛ و این مدل شبکهای یک مدل تحلیل است که میخواهد همین طبیعت را تحلیل کند.
به بحث خود برگردیم. در بحث ما هم وقتی مسلمان و کافر با هم معامله میکنند؛ آنچه که میفهمند، واضح است که یک معناست، نه دو معنا؛ اما تحلیلش چگونه باشد بحث دیگری است.
[یک تذکر اخلاقی برای موفقیت در تحقیق علمی]
یک نکتهای که باید به آن توجه داشته باشیم که انسان خیلی وقتها میخواهد سریع به نتیجه برسد و همین عجله کار را خراب میکند. [مثلا یک درک شبکهای پیدا میکند، اصل امکان تعریف و وجود طبیعت را انکار میکند] اینکه گفتم بطلان اسمگرایی [نومینالیسم] واضح است، برای اینکه یک واقعیتهای واضحی را کنار گذاشتهاند.از آفات تحقیق همین عجله کردن است. شبیه بچهای است که میخواهد از اینجا به مشهد بروند. وقتی سوار ماشین شدند به از اولین تپهای که بالا میروند از پدرش میپرسد مشهد پشت همین تپه است؟ حالا باید ساعتها بروند، اما او عجله دارد و مرتب میپرسد پس چرا نرسیدیم. اگر از همان اول به او بگوینددهها و بلکه صدها تپه دیگر را باید عبور کنیم شاید ناامید شود، اما واقعیت همین است. واقعیت کنار گذاشتنی نیست. از ارکان پیشرفت علمی و رسیدن به حقیقت آرامش است. یکبار در کتابی میخواندم که شاگردی نزد استادش رفت و گفت من خیلی ناراحتم و اصلا آرامش روحی ندارم که چرا حقایق بر من منکشف نیست. چه کنم که به حقیقت برسم تا از این ناآرامی بیرون بیایم. استادش گفت: اتفاقا برای حقایق، مساله برعکس است؛ یعنی [تو میگویی به حقیقت برسم تا به آرامش برسم؛ اما] اول باید آرامش داشته باشی تا حقیقت خودش را در تو نشان دهد. مثل آبی که وقتی متلاطم است عکس ماه را نشان نمیدهد؛ اما آرام که شد عکس ماه بسادگی در آن منعکس میشود. گمان میکنم در توحید صدوق است که از امیرالمومنین درباره قضا و قدر سوال شد. حضرت توضیح مفصلی دادند؛ اما در آخر فرمودند توصیه من به تو این است که اگر میخواهی مطلب خوب برایت حل شود، علیک بالعمل. [تلمیذ: این عبارت در نرمافزار جامع احادیث یافت نشد. در توحید صدوق دو باب مربوط به قضا و قدر و جبر و تفویض را هم گشتم و نیافتم. شاید با تعبیری دیگر در جای دیگری است.] عمل این آرامش را میآورد. برای اینکه خدا را بشناسی، گفتهاند نماز بخوان. در نماز هم آرام باش. همین عمل تو را به نتیجه میرساند. اگر این را بفهمیم آن وقت دیگر خیلی عجله نمیکنیم.
[در ادامه جلسه سوالی درباره قضا و قدر و اینکه چرا کسی زحمت زیادی برای هدایت یک نفر میکشد اما یکدفعه با یک واقعه کوچک همه چیز خراب میشود، مطرح شد که خلاصه پاسخ این بود که درک مبادی یک قضیه بسیار سخت است و عوامل متعددی که از منظر الهی برای یک واقعه هست این گونه نیست که ما میدانیم؛ گاه یک نفر 40-50 سال در مسیر بیراهه میرود اما همین از منظر الهی دارد زمینه میشود که در یک موقعیت خاص یک تحول عظیم در او رخ دهد؛ و ما فقط این واقعه را در این لحظه دیده و قضاوت میکنیم؛ و اینکه اگر با دید جمالی نگاه شود همین وقایع چقدر زیباست: خدایی که انسان را از قبل از تولدش این اندازه غرق نعمت کرده و لحظه به لحظه خطرات را از وی دفع کرده، آیا قضای بد برای او قرار میدهد؟ علاقمندان به تفصیل بحث به فایل صوتی مراجعه کنند.]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
38. ترکیب طبایع و تحصص (حصه حصه شدن) یک طبیعت
37. حقیقت قرائت + اشارهای قرآنی برای کشف طبایع بسیطه
36. تقسیمبندی لحاظهای ماهیت در ذهن
35. تفاوت معنای خلق طبایع در طبایع مرکبه و اعتباریات
ادامه جلسه 35
34. نقش معرفتشناختی طبایع
ادامه جلسه 34 + خلاصه بحث جلسه 34
33. تفاوت علم حضوری به موجودات و به طبایع
32. نحوه خلق طبیعت+ بحثی معرفتشناسی درباره مطابقت
31. شروع بحث مجدد درباره خلق طبایع
30. حقیقت و نحوه اعتبار (خلاصه مباحث)
عدم تقریر مباحث و شروع تعطیلی تابستانی
29. ادامه نظر مرحوم اصفهانی درباره برهان پذیری اعتباریات
28. برهان پذیری اعتباریات در کلام مرحوم اصفهانی
[همه عناوین(56)]