سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بنده گناه می کند، پس دانشی را که پیشترمی دانسته، از یاد می برد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
سه شنبه 93 اردیبهشت 9 , ساعت 11:0 صبح

یا من علم آدم الاسماء کلها

25. دسته‌بندی مفاهیم از حیث تغییرپذیری در زمان

در جلسه قبل، بحثی درباره تغییر مفاهیم در زمان مطرح شد. البته ما با اصل اینکه ممکن است مفاهیمی در گذر زمان تغییر کنند مشکلی نداریم اما نکته‌ای که در این بحث اهمیت دارد، دسته‌بندی مفاهیم از این حیث است.  مفاهیم از این حیث که دستخوش تغییر شوند انواعی هستند.

[ضابطه کلی تغییرپذیری مفاهیم] 

[ضابطه کلی این است:] هرچه از پشتوانه طبیعت و اصل و ریشه مفاهیم، به جزیی حقیقی و موطن تحقق و وجود خارجی محسوس نزدیکتر باشد، زودتر دستخوش تغییر می‌شوند و هرچه فاصله تکوین طبیعتِ مفهوم [از عالم محسوس] بیشتر و آن مفهوم تجریدی‌تر و انتزاعی‌تر باشد، کمتر دستخوش تغییر می‌شود. یعنی مفاهیمی هستند که لایه تکونشان چند مرتبه با وجود خارجی فاصله دارد اما تکون برخی مفاهیم بسیار به وجود خارجی نزدیک است.

[اقسام مفاهیم از حیث قابلیت تغییرپذیری]

[1] برخی مفاهیم دقیقا خود محسوس را نشان می‌دهند و تقریبا فاصله‌شان با خارج بسیار کم است و در آنها استعاره و تجرید هنوز روی نداده است. مثلا  به نظر می‌رسد واژه «زبر» این گونه باشد. ما مثلا واژه «خشن» را برای مسائل روحی و معنوی به کار می‌بریم اما واژه «زبر» به نظر می‌رسد که با درک محسوس ما گره خورده [و دلالت حسی در آن خیلی قوی] است.

[2] برخی مفاهیم هستند که یک پله بالاترند، یعنی اصل تکون آنها متعلق به روح و روان است؛ مثلا «درد» اصلا از حس گرفته نشده است. اینها را در منطق تحت عنوان «معانی وهمیه» مطرح می‌کردند در مقابل آنچه دارای «صورت حسیه» است. اینها از محسوس یک مقدار بالاتر رفته، اما در زمره وجدانیات قرار می‌گیرند.

[3] اما برخی مفاهیم هستند که مرتبه تکونشان از این هم بالاتر است و نوعی برتری دارند از جزییات خارجی. مصداق روشن آنها مفاهیمی‌اند که قبلا بحث کرده بودیم که حالت ظرف دارند و در بند مظروف نیستند. مثال خوبی از آنها را که صاحب المیزان مطرح کرده، مفهوم «میزان» است. عرف عام امروزه از «میزان» همان معنایی را می‌فهمد که 2000 سال قبل می‌فهمید، با اینکه مصدایقش بسیار عوض شده است؛ زیرا غرض از سنجیدن وزن یک جسم عوض نشده است؛ سنجش، یک غایتی است برای بشر که محسوس نیست و از جزیی حقیقی فاصله دارد. وزن یک حقیقتی است که نمی‌توان نشانش داد. اینها مفاهیمی‌اند که نه‌تنها بین‌المللی، بلکه بین‌الازمانی‌اند. یا مفهوم «مَرکب».

سوال: بحث حاج آقا بهجت مگر این نبود که امضای شارع ناظر به عملکرد عرف است و عملکرد تغییر می‌کند؟

پاسخ: آن بحث ناظر به مدلول تصدیقی است، فعلا بحث ما در مدلولات تصوری است. بحث مدلولات تصدیقی در ادامه بحث کتاب، مفصل بحث خواهد شد. به هر حال، بحث ما این بود که برخی مفاهیم روح معنایشان برتر است از دمساز بودن با جزییات خارجی. «میزان» یعنی «وسیله سنجش وزن» هر سه تا مفهوم، فرازمانی است.

سوال: یکی از اساتید ما می‌گفت: تصور فقط اسم رمزی است برای برخی تصدیقات ذهنی که در ذهن حاصل می‌شود. یعنی همین «میزان» که شما فرمودید خلاصه مرکب است از سه تصدیق به اینکه این سه ویژگی را دارد ... .

پاسخ: قبلا هم اشاره کرده بودم که بحث تلفیق طبایع، بحث بسیار سنگینی است. اینکه میزان خودش ترکیبی از چند طبیعت است و اصلا ترکیب و تلفیق در طبایع چگونه حاصل می‌شود، بحث مفصلی دارد. اینکه از قول ایشان فرمودید که تصور رمزی است برای چند تصدیق؛ اگر منظور حرف اسمیون [= نومینالیستها] نباشد، حرف خوبی است. اسمیون می‌گویند اگر اسم نداشتیم اصلا معنا نداشتیم و وقتی الفاظ متمایز می‌شوند آن موقع است که معانی هم از همدیگر متمایز می‌شوند. این را قبلا مفصل بحث کرده‌ایم و حرف قابل قبولی نیست. اما این جمله معنی درستی هم می‌تواند داشته باشد و آن اینکه پاسخی باشد به این پرسش که اصل [در ادراکات حصولی] تصور است یا تصدیق؟ در منطق می‌گفتند که تصور مقدم است و تصدیق متفرع بر تصور است و ... . اما یک احتمال جدی دیگر این است که تصدیق مقدم باشد و تصور از تحلیل تصدیق به دست آید؛ با این توضیح که:

[چرا غالبا تصدیق مقدم بر تصور است؟]

اساسا مبدا ادراک، علم حضوری است. انسان اول چیزی را می‌یابد. مثلا اول احساس گرسنگی می‌کند. می‌دانیم که این اصلا علم حصولی نیست، خود این احساس گرسنگی، نه تصور است و نه تصدیق؛ بلکه یک یافت است، از سنخ وجود است نه از سنخ قضیه و منطق. بعد از این یافت، ذهن روی آن تحلیل انجام می‌دهد و می‌گوید «من گرسنه هستم.» یعنی در این احساس، یک موصوف می‌بیند و یک حالت روانی گرسنگی و بعد قضیه می‌سازد که «من گرسنه‌ام». این تحلیلی است  [که] همزمان [موضوع و محمول در آن حضور دارند]. ( شبیه تضایف که می‌گفتیم درک متضایفین همزمان است و معنا ندارد یکی را بدون دیگری درک کنیم.) پس در اینجا به لحاظ فلسفی، ابتدا یک احساس درون خود می‌یابیم و بعد در فضای ذهن و فضای منطق، همزمان موضوع و محمول را درمی‌آورید. پس ابتدا قضایا پیدا می‌شوند و بعد انسان موضوع و محمول را جدا می‌کند. اگر منظور ایشان از آن جمله این است که تصورات ما به این مبنا مبتنی بر تصدیقاتی است، به نظر می‌رسد حرف خوبی باشد. در ادبیات هم می‌گفتند که الاوصاف قبل العلم بها اخبار و الاخبار بعد العلم بها اوصاف. [یعنی ابتدا حالت خبری (قضیه و تصدیق) هست بعد حالت توصیفی (مفهوم تصوری که به آن تصدیق اشاره می‌کند)]

بعد [= همچنین]، این مطلب مربوط می‌شود به مفهوم «عقد» در منطق. در منطق، «عقد» یعنی قضیه. (در حاشیه ملاعبدالله بود که یسمی عقداً و قضی?ً). چرا به قضیه عقد می‌گوییم؟ چون دو چیز را به هم وصل می‌کند. بعد می‌گفتند هر قضیه‌ای یک عقدالوضع دارد؛ یعنی قضیه الموضوع؛ یعنی موضوعش هم در دلش یک قضیه دارد. امروزه فقط یک عقد الوضع معروف است (فعلیت یا امکان) اما هیچ مشکلی ندارد که ما صدها گونه عقدالوضع داشته‌باشیم. یعنی در دل موضوع، عقود وجود دارد. البته در دل محمول گمان می‌رود که عقدی نباشد؛ چون محمول یک کار انجام می‌دهد؛ کار غیر از درک است؛ فضای قضیه، فضای درک است. «من تصمیم گرفتم بروم فلانجا»؛ این تصمیم نه تصور است نه تصدیق، چون اصلا درک نیست، بلکه فعل نفس است. فعل، علم نیست؛ بر مبنای مشهور هم علم کیف نفسانی است، اما فعل، صادر از من است.

حالا اگر اسمیون وقتی می‌گویند یک کلمه وابسته به شبکه است، اگر منظورشان این باشد که ممکن نیست از یک کلمه درکی داشته باشیم مگر در شبکه‌ای از درکها، این خوب است، [اما اگر می‌خواهند بگویند که حالا که درکش در یک شبکه حاصل می‌شود دیگر خودش هیچ چیزی ندارد جز اسم، و طبیعتی ندارد، این قابل قبول نیست.]

از اینجا منتقل می‌شویم به این مطلب که این معانی به کدام زبان بند است؟ به هیچ زبانی، بلکه به منطق بند است. منطق یک نحوه زبان بین‌المللی است؛ شبیه زبان صوری است؛ یعنی زبانی است که می‌تواند جای عناصرش هیچ لفظی نباشد و فقط علامت باشد؛ علامتی که لفظی به ازایش ندارد. منطق یک نحو و زبان خاص خود دارد که روابط خاص خود دارد. از اینجا به بعد اگر نظم بین معانی را بفهمیم خوب پیشرفت می‌کنیم. این نظام بودن لازمه‌اش این نیست که اگر طرفین ارتباط تغییر کرد، او تغییر کند. یعنی شبکه‌ای بودن و نظام بودن را می‌پذیریم اما اینکه لازم بیاید دیگر چیزی به نام مفهوم باقی نماند و با اندک تغییر همه چیز تغییر کند، قابل قبول نیست.

[عرصه‌هایی که تصور بر تصدیق مقدم است]

من قبلا دفاع می‌کردم از اینکه تصدیق مطلقا پایه است و همیشه تصورات به تصدیقات برمی‌گردد؛ اما کم‌کم شواهدی دیدم و به نظرم رسید که لزومی ندارد که این را مطلق کنیم و مواردی هست که بدون اینکه فضای تصدیق باشد، فضای تصور هست؛ مانند اعلب تحقیق‌هایی که با مساله و سوال شروع می‌شود. در اینجا نقطه‌ی شروع و انطلاق کار ما از یک استفهام است و می‌دانید که استفهام، تصدیق نیست، بلکه تصور است؛ چون درک واقعیت داشتن نشده است (چون نسبت واقعیه مشکوک است، پس حکم به نسبتی نشده است). در اینجا شروع از تصوری است که قضیه استفهامیه است، نه قضیه تمام.

در واقع نکته اصلی این است که این حوزه که از تصدیق شروع می‌شود [حوزه پیدایش علم حصولی از علم حضوری] تنها حوزه‌ [معرفت و ادراک] نیست. این حوزه، حوزه‌ای است که در تحلیل ادراک بچه [و اولین ادراکات] به کار می‌آید؛ یعنی جایی که از علم حضوری علم حصولی درست می‌شود. این حرف [اینکه تصدیق مطلقا پایه است و همیشه تصورات به تصدیقات برمی‌گردد] در این حوزه درست است اما این را بخواهیم مطلق کنیم و بگوییم در هر حوزه‌ای ابتدا باید یک یافت داشته باشیم و بعد تحلیلش کنیم، این درست نیست.

[عدم تلازم بین تغییر روابط مفاهیم و تغییر در خود مفاهیم]

خلاصه اینکه ما ارتباط را و نظام بودن را حتما می‌پذیریم اما قبول نداریم که اگر اطراف شبکه تغییر کرد، کل مفاهیم عوض شوند. یعنی برخی مفاهیم که تکونشان نزدیک به جزئیات خارجی است تغییر می‌کند اما مفاهیمی که لایه آنها بالاتر است به این سادگی عوض نمی‌شود. مثلا درباره میزان، چون اصل تکون آن از یک غایت بود و غایت امر روانی است، وسائل وصول به غایت تغییر می‌کند اما خود غایت تغییر نمی‌کند.

سوال: اما طبق بحث شما علی‌القاعده قبول می‌کنید که تمام مفاهیم امکان تغییر دارند اما تغییر در مفاهیم نزدیک به محسوس محتمل‌تر و در مفاهیم بالاتر نامحتمل‌تر است اما کاملا منتفی نیست. آن وقت آیا این همان حرف کواین نیست که می‌گوید واحد دلالت تجربه کل علم است. او می‌گوید کل علم یک شبکه است و با هر مواجهه و تغییر جدید تمام مفاهیم می‌تواند عوض شود به شرطی که سازگاری کل شبکه حفظ شود و ما اغلب مفاهیم پیرامونی‌تر را تغییر می‌دهیم اما اگر مفهوم اساسی‌تری هم بتواند تغییر کند مشروط بر اینکه کل شبکه حفظ شود، امکان تغییرش منتفی نیست.

پاسخ: این سخنان به نظر می‌رسد در فضای نومینالیستی باشد. اگر مقصودش آن است قبول نداریم؛ اما اگر می‌گوید در فضای نشانه‌ها تغییر رخ می‌دهد، بله، قابل قبول است؛ اما اگر به انکار طبایع برگردد و انکار آن چیزی که این نشانه‌ها نشانش می‌دهند، این قابل قبول نیست.

سوال: خوب، مشکل آنها این است که درک را فقط همین مقام دلالت می‌دانند و مرتبه طبایع را قبول ندارند.

پاسخ: این قبول طبایع مساله مهمی است. ببینید در این گونه مسائل و بلکه در هرمساله‌ای که انسان مواجه می‌شود بهترین راه این است که ابتدا با فطرت خودش یک فتوا بدهد! یعنی وقتی هنوز ارتکازش برقرار است و رنگ مباحث کلاس درس را نگرفته، استنباط خود را بیان کند. بعد که وارد کلاس می‌شود ممکن است نشان دهند که واقعا آنچه نظر او بوده این اشکالات را دارد و قابل قبول نیست؛ اما بسیاری از اوقات هم در همان فطرت دست نخورده یک چیزهایی یافت می‌شود که بسیار رهگشاست. خوب است که توجه کنیم که ما گاهی بحران‌زده می شویم اما واقعا بحرانی در کار نیست. وقتی انسان با یک چیزی انس می‌گیرد، وقتی مانوسش عوض شود، انسان بحران‌زده می‌شود؛ در حالی که بعدا می‌بیند اصلا بحرانی نبوده، ما بحران‌زده شده بودیم.

به هر حال خلاصه سخن ما این بود که ما این ملازمه را نمی‌پذیریم که اگر روابط تغییر کرد لزوما خود مفاهیم هم عوض شوند.

سوال: بالاخره چگونه ممکن است که روابط و نسبتها عوض شوند اما خود مفهوم تغییری نکند. این مفهوم که با آن نسبتها گره خورده است.

پاسخ: بهترین مثال برای این بحث بحث «تبدلات هندسه» است. یعنی وقتی می‌خواهند یک نظام هندسی را به نظام هندسی دیگر تبدیل کنند ظاهرش این است که باید همه چیز به هم بخورد اما می‌بینید که یک چیزهایی هست که ثابت می‌ماند. اساسا در تموج هم همین بحث هست که نمی‌شود یک تموجی ایجاد کرد که هیچ چیزی ثابت نماند. یعنی انسان ظاهرا موجی ایجاد می‌کند که موج همه چیز را تغییر می‌دهد اما وقتی خوب بررسی می‌کنند می‌بینند که اساسا از ارکان ایجاد تموج، ثبات است. به همین ترتیب، اگر مفاهیم ثابت نداشته باشیم، اصلا تغییر در مفاهیم ممکن نیست.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ