بسم الله الرحمن الرحیم
38. ترکیب طبایع و تحصص (حصه حصه شدن) یک طبیعت
[امروز به مناسبتی در بحث تفسیر به بحثهای مرتبط با بحثهای این وبلاگ رسیدیم. لذا آن را در اینجا آوردم. فایل صوتی اش و بحثهای قبل و بعدش را می توانید در آدرس زیر ملاحظه کنید]
http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=326.0
بحث این بود که در محدوده دال و مدلول، علاقهای که برقرار میشود، بین دو طبیعت است نه دو فرد یا یک طبیعت و یک فرد. یعنی حتی در نامگذاری یک بچه، بین طبیعیِ لفظ زید با طبیعی این بچه علقه برقرار میشود؛ نه حتی بین طبیعیِ لفظ زید و وجود خارجی این بچه. [شاهدش هم نه فقط اینکه زید یکساله و هفتاد ساله یکی است، بلکه اینکه اگر کسی زید را در خواب ببیند و خوابش هم روایای صادقه نباشد باز هم آن کسی را که در خواب دیده، مصداق خود «زید» (فردی برای طبیعت زید) میداند]
دیروز این مساله مطرح شد که وقتی پدر و مادر، طبیعیِ لفظ زید را برای فرزند خود قرار میدهند این طبیعت را لابشرط از اینکه بر بچه خودشان یا بچه همسایه (که اسم او هم زید است) در نظر میگیرند یا واقعا میگویند ما منظورمان فقط بچه خودمان است؟ و اگر این دومی است این بحث پیش آمد که این حصهبندی و تحصص در طبیعت زید چگونه رخ میدهد. یک گزینه این بود که ممکن است تحصص از ناحیه خود طبیعت نباشد بلکه از ناحیه مدلول باشد. در اینکه یک تحصصی از ناحیه مدلول هست، بحثی نیست؛ اما سوال این است که آیا ممکن است تحصص از ناحیه خود طبیعت باشد؟
برای اینکه امکان چنین تحصصی معلوم شود، بحث را با چند سوال پیش میبریم:
پس از اینکه معلوم شد که «طبیعیِ» لفظ زید برای این بچه قرار داده شده، اکنون اگر سوال شود که آیا این طبیعی لفظ زید بسیط است یا مرکب؟ یعنی آیا قبول دارید که این طبیعی از سه حرف «ز» و «ی» و «د» تشکیل شده است؟ خوب، بله.
سوال بعدی: آیا این لفظ «ز»، وجود خارجیش (مثلا تلفظی که من کردم یا کیف مسموعی که شما شنیدید) تشکیل دهندهی طبیعیِ لفظ زید است یا طبیعت آن؟ معلوم است که طبیعتش. یعنی سه تا طبیعت را کنار هم قرار دادیم و به طبیعت لفظ زید رسیدیم.
سوال بعدی: آیا الان سه طبیعت داریم یا چهار طبیعت؟
یکی از حضار: فقط یک طبیعت، که همان زید است.
پاسخ: یعنی آیا آن سه طبیعت قبلی نیست و نابود شدند؟ یعنی فقط مانند معد بودند که لفظ زید بیاید و الان که آمد آنها میتوانند نباشند؟ واضح است که چنین نیست و آنها مقوم طبیعت لفظ زیدند. در واقع پاسخ شما این است که الان چهار طبیعت داریم: سه تا طبیعت برای «ز» و «ی» و «د»؛ و یکی هم برای «زید»
سوال بعدی: الان آیا طبیعیِ این سه برای ایجاد زید ترتیب خاصی باید داشته باشد یا خیر؟ یعنی مثلا درجه فاء الفعل و عین الفعل و لام الفعل بودن برای «ز» در تشکیل «زید» دخالت دارد یا علی السویه است؟ واضح است که دخالت دارد و لذا لفظ «زید» غیر از لفظ «دیز» است.
در همین جا دقت کنید: طبیعت حرف «ز» که طبیعت واحدی است در زید و دیز، میتواند متحصص شود بر حسب جایگاه قرار گرفتنش.
(قبلا گفته شد که اصل حروف طبایعند. اگر این طبایع در ذهن شما محصص شود، میشود کلام شما؛ و اگر خداوند محصص آنها باشد میشود کلام خدا؛ یعنی وقتی طبایع حروف در جایگاه خاص قرار بگیرند و این جایگاه را خدا به آنها داده باشد (محصص آنها خدا باشد) این میشود کلام الهی. پس در مرحله دال محض، معقول است که محصصی داشته باشیم فقط از ناحیه خدا (و لذا میگوییم این کتاب کتاب اوست)
اکنون اگر دیدیم که سه طبیعی «ز» و «ی» و «د»، هم طبیعی «زید» را درست کردند و هم طبیعیِ «دیز» را؛ این نشان میدهد که رتبهای پیدا کردیم در متن الطبیعه برای حصه حصه شدن طبیعت، بدون اینکه طبیعت از طبیعت بودنش خارج شود.
اکنون به سراغ مثال اول برویم (نامگذاری طبیعیِ لفظ زید فقط برای بچه خودش). میگوییم همان طور که جایگاه یک طبیعت و اقتران او در کنار طبایع دیگر، میتوانست باعث تحصص آن طبیعت شود، همین طور هم طبیعیِ لفظ زید با جوش خوردن به طبیعیِ خود زید میتواند متحصص گردد (این مطلب مهمی است که هر وجود شخصی هم یک طبیعت دارد، البته طبیعتی متناسب با خودش) لذا موضوعٌلهِ مورد نظر پدر و مادر، وجود فرزندشان نیست، بلکه طبیعیِ فرزندشان است که این طبیعی در این لحظه در قنداقه خود را نشان میدهد. این که الان در قنداقه است، شعاعی و شأنی است از شئون طبیعت زید؛ و گرنه مسمای واقعی این نیست؛ این در بزرگسالی هم هست، در قیامت هم بیاید همان است.
البته این تحصص، تحصص شرطی است، نه تحصص تکوینی. (یعنی نظیر انعکاس شرطی پاولف است که فقط در حیطه ذهن مطلع بر وضع است) یعنی وقتی پدر و مادر در ذهن خود قرارداد میکنند که الان موضوعی داریم (طبیعی لفظ زید)، موضوعلهای داریم (طبیعی این بچه)، و این را به آن جوش میدهد. لذا اگر از پدر و مادر سوال کنیم که طبیعی لفظ زید را در نظر گرفتی، میگوید بله؛ بگوییم: ولو که به بچه همسایه هم صدق کند؟ میگوید: نه؛ ممکن است نتواند تحلیل کند اما در ارتکازش میداند که این را برای بچه خود در نظر گرفته است و دارد از قرن یک طبیعت دیگر در متن طبیعت لفظی زید استفاده میکند، نکتهاش اقتران این دو طبیعت است که آن طبیعت را حصهگذاری و محَصص میکند.
یکی از حضار: پس زیدی که اسم من است با زیدی که اسم این بغل دستی من است دوتا طبیعت است.
پاسخ: بله. اینها در همان مرتبه دال دوتا طبیعی شد.
یک نکتهای که در اینجا تذکرش خوب است این است که از قلههای بحث اصول توجه به این نکته است که گفتند که «متکلم طبیعیِ لفظ را احضار میکند ولی فردی از آن را ایجاد میکند» این خیلی نکته ظریفی است. مثلا میخواهید حرف بزنید و بگویید: «زید آمد» ابتدا طبیعی لفظ زید را احضار میکنید بعد [این] فرد [لفظی] ایجاد میشود. دقت کنید: آیا وقتی کسی میگوید: «زید»، اول در دل خود فرد ذهنی زید (یعنی تلفظ ذهنی و تصویر صوتی ایجاد شده توسط حدیث نفس) را ایجاد میکند بعد لفظ آن را ایجاد میکند؛ یا نیازی به فرد ذهنی ندارد؟ اگر فرد ذهنی را نیاوردید چه چیزی باعث میشود که قدرت داشته باشید بگویید زید؟ چگونه بدون تلفظ ذهنیِ زید، فرد را ایجاد میکنید؟ اینجا شما طبیعت را دارید که طبیعت، لفظ نیست، تلفظ زید نیست، یعنی در خزانهتان این طبیعت را دارید و احضار میکنید و بعد فردی از آن را ایجاد میکنید. این مثال خوبی است که نشان دهد سروکارتان با طبایع است و طبیعت را حاضر و فعال دارید که اگر نداشتید نمیتوانستید حرف بزنید و لذا بدون نیاز به فرد ذهنی فرد خارجیِ آن را ایجاد میکنید.
سوال: آیا این بحثها مربوط به قبل الوضع بود یا بعد الوضع؟ یعنی قبل از وضع آیا تحصصی داریم؟
پاسخ: ما تا به حال درباره قبل الوضع سخنی نگفتیم. اما برای اینکه در این موضوع فکر کنید سوال خوبی است که بارها مطرح کردهایم. آن مثال کتاب تذکره علامه را به یاد آورید که علامه گفت «سمیته بتذکره الفقهاء» و سوال شد مرجع ضمیر «ه» در سمیته چیست؟ آیا کلی است، کلی را که با «ه» اشاره نمیکنند؟ آیا جزیی است، آن وقت منظور کتابی که الان نوشت یا نسخه ای که الان در دست ماست یا ...؟ گفتیم که منظور طبیعت این کتاب مد نظر است.... [کلام با سوال قطع شد و چند سطر بعد ادامه مییابد]
سوال: بالاخره طبیعیِ لفظ زید قبل از وضع هم با این زید جوش خورده بود و متحصص شده بود یا الان که توسط واضع به هم جوش خوردند؟
پاسخ: فرق وضع و استعمال چه بود؟ در وضع، موضوع و موضوعله را که در ذهن میآوردید، آیا تصور موضوع و موضوعله بما هما هما، یا تصور موضوع بما انه نرید وضعه و ...؟ یعنی قاصد وضع از ابتدا باید تحصیص بدهد تا بتواند وضع کند؛ اما منافاتی ندارد که بعدا در استعمال و مراحل بعدی، تحصص از «قرن اکید» [= جوش خوردگی شدید] بیاید. پس محَصِص، هدفی دارد تا موضوع را بما انه موضوع، و موضوعله را بما انه موضوع له (یعنی با این تحیث) در نظر نگیرد که وضع صورت نمیگیرد.
یکی از حضار: لذاست که وقتی پدر زید میخواهد اشاره کند که پسرش آمد و میگوید: «جاء زیدً» زید در اینجا معرفه است و اگر نکره باشد اصلا منظور پدر نیست.
پاسخ: بله؛ و لذا وقتی میخواهید تثنیهاش کنید باید از تحصص خارجش کنید و بگویید زیدان؛ و لذا در عربی میگفتند بگویید الزیدان، زیرا ابتدا مجبور بودهاید از تحصص بیندازیدش و تنکیرش کنید (به معنای [مطلقِ] مسمای به زید) بعدا هم حتما باید تعریفش [= معرفهاش] کنید. این هم موید خوبی بود.
سوال: آیا تحصیص طبیعت، چون در مقام طبیعت است، ذاتی طبیعت نیست؟ آیا به دست واضع است؟
پاسخ: این هم سوال بسیار خوبی است که: آیا طبیعت مخترعه داریم یا خیر؟ آن کتاب تذکره علامه را که مطرح کردیم برای همین بود. بعد گفتیم که شیخ بهایی گفت با علم جفر میتوانم کل کتاب وی را بدون اینکه دیده باشم بازنویسی کنم. بعد گفتیم که علم جفر به درد کشف آینده میخورد؛ یعنی با علم جفر کتابی که هنوز مولفش به دنیا نیامده را میتوان بازنویسی کرد. آن وقت وقتی آن مولف میگوید سمیته، مرجع ضمیر «ه» چیست؟ آیا قبل از تولدش بوده است؟ این همان بحث دشوار خلق طبیعت بود که بالاخره آیا واقعا طبیعتی خلق میشود یا مانند آن است که کسی فقط در باغ را باز میکند که درختها دیده شوند، یا تیری میاندازد و پرده از روی یک مجسمه کنار میرود و مجسمهای که از قبل بوده دیده میشود؟
آدم به این بحثها که میرسد میگوید اینها مصداق آن است که گفت: «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل» اما مهم این است که بدانیم که درست است دست ما کوتاه است اما یقینا خرمایی بر نخیل هست.
سوال: این همان مثل افلاطونی است.
پاسخ: این خیلی اوسع از مثل افلاطونی است. مثل افلاطونی کجا در استلزمات (مثلا لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا) میآمد؟
سوال: نه منظورم حوزه طبایع بود که این حوزه همان مثل افلاطونی میشود.
پاسخ: بله، در مورد طبایع میتوان چنین گفت. یعنی میتوان گفت که منظور افلاطون همین است اما در کتب کلاسیک حرف او به معنای طبایع گرفته نشده است، بلکه به معنای عقول عرضیه مجرده گرفته شده که در حوزه وجود و حضرت عینی فلسفی و عرفانی قرار دارند نه در حوزه و حضرت علم.
سوال: و باید قائل به نظریه تذکر شد.
پاسخ: به نظرم لزوما چنین تلازمی نیست. گاهی که فوری نتیجه میگیریم که: «پس همه چیز تذکر است» به خاطر این است که همه نفسالامر را ملاحظه نکردهایم. این فضا فضایی نیست که سریع حرف بزنیم و باید بیشتر تامل کنیم. معمولا در این مباحث، ذهن نفسالامر را تقطیع میکند و حکمی بار میکند. در روایت دارد سوال شد: «هل الصدقه ترد القدر» و جواب فرمودند «الصدقه من القدر» و نظیر این ممکن است گفته شود خلق و انشاء طبائع توسط افراد در یک لحظه زمانی (ولو در آینده) منعزل از باغ طبایع نیست؛ چون خود (خرد؟) در لازمان و لامکان، یعنی در موطن احاطه به ازل و ابد، نقشی ایفا میکند و علم جفر از طریق او کشف میکند آن طبیعت را، پس مثل درک امر بینالامرین در جبر و اختیار، که معمولا بدون نقش دادن به عنصر اراده و انتخاب میخواهد مطلب را سرانجام برساند. پس میتوان گفت ولو در عقل جزئی به جای تذکر، تجرید یا انشاء رخ دهد ولی تنافی با احکام عالم طبایع نداشته باشد.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
38. ترکیب طبایع و تحصص (حصه حصه شدن) یک طبیعت
37. حقیقت قرائت + اشارهای قرآنی برای کشف طبایع بسیطه
36. تقسیمبندی لحاظهای ماهیت در ذهن
35. تفاوت معنای خلق طبایع در طبایع مرکبه و اعتباریات
ادامه جلسه 35
34. نقش معرفتشناختی طبایع
ادامه جلسه 34 + خلاصه بحث جلسه 34
33. تفاوت علم حضوری به موجودات و به طبایع
32. نحوه خلق طبیعت+ بحثی معرفتشناسی درباره مطابقت
31. شروع بحث مجدد درباره خلق طبایع
30. حقیقت و نحوه اعتبار (خلاصه مباحث)
عدم تقریر مباحث و شروع تعطیلی تابستانی
29. ادامه نظر مرحوم اصفهانی درباره برهان پذیری اعتباریات
28. برهان پذیری اعتباریات در کلام مرحوم اصفهانی
[همه عناوین(56)]