سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این دانش دین است، پس نیک بنگرید که از چه کسی دین خود رامی گیرید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
دوشنبه 92 اسفند 5 , ساعت 11:0 صبح

یا من بمقارنته بین الاشیاء  عرف أن لا قرین له

[رمز بداهت مفاهیم]

ما وقتی فلسفه اسلامی می‌خواندیم بنایمان بر رد نبود، اما در سر و سامان دادن این نظام فکری با چالش مواجه شدیم، لذا این بحث ها مطرح شد. یک بار کسی فکر می‌کند این سیستم‌های فکری موجود کارآست،  خوب بحثی نداریم. اما به نظر می‌رسد آن مثال‌هایی که ارایه شد (آن 14 عرصه مذکور) نشان می‌دهد که تدوین کلاسیک دچار مشکل است. پس یک گام این است که انسان بفهمد نظام موجود کارآ نیست. مطلب دوم طراحی یک نظام جایگزین است. ما نباید همین چیزی که داریم خراب کنیم و بعد افراد را معلق در هوا رها کنیم و به نظر می‌رسد اگر تحلیلی که از تکوین مفهوم وجود در ذهن ارایه کردیم سر برسد، می‌توان به جای آن دستگاهی که خراب کردیم، جایگزین بگذاریم. لذا از کارهایی که نیاز است تحلیل چگونگی تکوین مفهوم وجود در ذهن است.

جلسه قبل گفتیم که پیدایش مفهوم وجود را - بر خلاف نظر علامه - از نسبت شروع نکنیم، بلکه از «وجدان نزد مشاعر» شروع کردیم.

سوال: برخی اساتید بر این باورند که قول علامه در اصول فلسفه، قول نهایی ایشان نباشد و قول نهایی ایشان این است که مفهوم وجود را از وجود خود یا از وجود خداوند (برهان صدیقین به تقریر علامه درحاشیه اسفار) می‌سازیم؟

پاسخ: این سخن قابل دفاع نیست زیرا قبلا اشاره شد که ظهور مفاهیم لا یمکن الا بالمقابله. توجه شود که بحث بر سر درک وجدانی و حضوری حقایق نیست. قبلا در مباحث مربوط به نفس‌الامر (در بحث تفسیر) به‌تفصیل توضیح داده شد که مبنای معرفت باید به علم حضوری برگردد و عقل با نفس‌الامر ارتباط حضوری و اتحاد برقرار می‌کند. اما الان در مقام بحث مفهوم‌سازی در ذهن هستیم. ذهن برای اینکه در عالَمِ علمِ حصولی مفهوم‌سازی کند محال است معنایی را درک کند مگر با مقابله، برای همین اینکه ساختن مفهوم وجود، از درک وجود خود یا خدا باشد، قابل دفاع نیست.

نکته: اصل اینکه ظهور هر چیزی در ذهن به مقابله است رمز ورود تصورات بدیهی را به دست می‌دهد. چرا مفهوم وجود را ‌نمی‌توان تعریف کرد و هرتعریفی به شکل می‌خورد؟ زیرا رمز وضوح یک مفهوم این است که یک مقابل بیشتر نداشته باشد در مورد مفهومی که یک مقابل دارد، اگر مقابل [و خود مفهوم] را فهمیدید، آن را فهمیده‌اید و واضح است. اگر هم مقابلش را نفهمید، اصلا نفهمیده‌اید. اگر در دل یک مفهوم، حیثیات متعددی نهفته باشد که مقابلات متعددی بردارد، ابهام آن بیشتر می‌شود. مفهوم انسان، حیثیات متعدد دارد: جوهر، نامی، ذو ابعاد ثلاثه، متحرک و... . هر کدام از آنها مقابلی دارد؛ لذا تصور انسان، آن وضوح را ندارد. به تعبیر دیگر تصور نظری، تصور [مفهومی است که] ذو حیثیات است. حال هر حیثی از یک مفهوم که مقابلش برای ما روشن باشد در ذهن، آن مفهوم از همان حیث واضح و روشن است، اما اگر از حیث دیگری مبهم باشد، از همان حیث، مفهوم مبهم است.

سوال: این ادعا (که ظهور این مفاهیم در ذهن لا یمکن الا بالمقابله) ظاهرا مبنایی است که نه تنها در مساله خاص ما (پیدایش مفهوم وجود) مورد استفاده شما، و به عنوان دلیلی برای رد دیدگاه مذکور (که این مفهوم از وجود من یا وجود خدا گرفته شده باشد) به کار گرفته شد، بلکه ظاهرا اقتضایش تحولی جدی در «منطق تعریف» است. تعریف جنس و فصلی ظاهرا یکی از ریشه‌هایی این است که ملاک بداهت، اعمیت است و لذا هر مفهوم نظری به مفهوم اعم ارجاع می‌شود و بدیهی چیزی است که اعم مفاهیم (مقولات) باشد. اما طبق ادعای فوق، ملاک بداهت این است که فقط یک مقابل داشته باشد و این اقتضای طراحی منطق تعریف جدید دارد. با توجه به اهمیت بحث، آیا بر این ادعا دلیل و برهانی هم هست یا صرفا آن را به ارتکاز ذهنی افراد واگذار می‌کنید؛ که اگر مخاطب قبول ندارد، مثال نقض بیاورد؟ (دقت شود که مدعا فقط این نیست که «ظهور مفاهیم در ذهن با مقابله است»، بلکه ادعای انحصار، و استحاله خلاف آن شده است).

پاسخ: این مطلب مدت ها در ذهن من بوده است و وجوه مختلفی برای آن در نظر دارم؛ اما اکنون دو مطلب را که می‌تواند برهان بر مساله قلمداد شود اشاره می‌کنم:

[برهان بر اینکه چرا یک مفهوم محال است در ذهن ظهور کند الا بالمقابله]:

1-      می دانیم که نفس در ابتدای وجودش در عالم دنیا، مدرَکات حاضر ممتاز ندارد (مقصود، مدرَک حصولی و مفهوم ذهنی است) یعنی بچه در ابتدا در همان فضای طلق ابن‌سیناست. وقتی بخواهد از این فضا درآید، باید فعلی برایش حادث شود که بواسطه آن مفهومی شکل بگیرد. در لحظه وقوع آن فعل و ادراک، مقابله برایش معنا ندارد؛ اما با توجه به گستردگی وجود او در زمان، او در زمان بعد مقابلش را تجربه می‌کند و از این بستر گسترده أحداث در وجودش، آن مفاهیم را ادراک می‌کند.

2-      هر مفهومی با تعینی گره خورده است. وفتی هر مفهومی یک تعین نفسی دارد، حصول تعین، گره خورده به یک فضای بیرون از تعین؛ یعنی تعینِ بی‌نهایت، فرض ندارد: خود تعین می‌گوید حوزه‌ای بیرون از من هست و تا بیرونش لحاظ نشود، تعین بما هو تعین معنی پیدا ‌نمی‌کند.

نکته : توجه شود درباره تحلیل مفهوم وجود به نظر می‌رسد برخی تحلیل‌های روانشناختی هست که زیربنای تحلیل منطقی است. مثلا به نظر می‌رسد اصل امتناع تناقض یک تحلیل روانشناختی دارد که زیربنای همه تحلیل‌های منطقی و... است؛ که: خداوند ما را چگونه قرار داده است که آن را به عنوان نخستین اصل می‌پذیریم (به نظر می‌رسد از نظر تحلیل خیلی شبیه مساله امتناع استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد مستقل باشد)

نکته: یک مساله بسیار سنگین این است که متقابلین دو شاخه‌‌ی یک ریشه‌اند یا دو لنگ یک بارند؟ یعنی از شدت ارتباط است که متقابلند یا از شدت عدم ارتباط؟ این سوال بسیار سنگینی است، یک نظر این است که از شدت ارتباط است. یعنی اگر آن ریشه را درک کردی طرفین به راحتی ادراک می‌شود. در تحلیل خود از مفهوم وجود گفتیم که کار از اینجا شروع می‌شود که یکی از مشاعر ما مدرَکی را در یک مشعر می‌یابد و در حال بعدی ‌نمی‌یابد، یعنی یافتِ مدرَکی در یک قوه مدرکه، و نیافتن آن درهمان قوه در بستر زمان؛ این گونه است که وجود و عدم را درک می‌کند. مثلا یک بچه اول تابلو را در این طاقچه می‌بیند، اما هنوز مفهوم آن را به عنوان «تابلو هست» درک ‌نمی‌کند. یک بار دیگر می‌آید و این طاقچه را بدون تابلو می‌بیند، یعنی در جایی که انتظار آن را داشته، ‌نمی‌یابد؛ بعد این دو مفهوم وجود و عدم با هم پیدا می‌شوند.

مطلب دیگر مربوط است به وجود مرحله چهارم که وجود فلسفی است (نه وجود مثولی، که مرحله اول است). عین ثابتی هست که واقعیت نفس‌الامری دارد که گاهی ظاهر است، آنگاه می‌شود «وجود»؛ و گاهی باطن است، و آنگاه می‌شود «عدم». در بحث اعاده معدوم (که قبلا در بحث تفسیر مفصل بحث شد و فرمایشاتی که علامه طباطبایی در حاشیه اسفار و نیز در مهر تابان فرموده بودند، به تفصیل اشاره شد) گذشت که عین ثابتی هست که نفس‌الامریت دارد، الان وجودش رفت و بعد عدم، وجود دیگری برایش آمد. وجودِ الان غیر از وجود قبلی است اما واقعیت نفس‌الامریِ آن عین ثابت، یکی است. [شاید این عین ثابت بتواند دخیل در همان ریشه‌ای باشد به طرفین وجود و عدم دو شاخه آنند]. (علامه در نهایه الحکمه، اصالت وجود را صریحا نافی عین ثابت می‌دانند. اما در مباحثاتِ «مهر تابان، از بقاء عین ثابت دفاع می‌کنند و می‌گویند در مقام فنای سالک، عین ثابتش باقی است که مرحوم طهرانی اشکال می‌کنند که عین ثابت را چگونه شما که قائل به اصالت وجود هستید می‌پذیرید؟)

نکته: توجه شود ما این عین ثابت را ارتکازا «موجود» می‌دانیم همان گونه که خدا را «موجود» می‌دانیم. اما دقت کنید که ذهن چه کار کرده است. آیا توصیف به «وجود» کرده است (یعنی وجودِ در مقابل عدم) همان مثال «عدم نان در سفره هست» را به یاد آورید. ما می‌گوییم «عدم نان» واقعیت دارد و وجود دارد. آیا الان عدم  را به مقابلش توصیف کرده‌ایم؟ آن عین ثابت که می‌تواند موجود باشد و می‌تواند معدوم باشد، می‌گوییم موجود است. آیا با مفهوم تقابلیِ وجود، می‌گوییم موجود است؟ خیر. این همان بحثی است که قبلا مفصل مطرح شد که ذهن با استفاده از این مفهوم ارتکازی از «وجودِ» مقابلی، که در اختیار دارد، یک ترفندی می‌زند و این مفهوم را، نه به نحو توصیفی (یعنی به عنوان وجود مقابلی)، بلکه به نحو اشاره‌ای به کار می‌گیرد. بعد، ما در نظام کلاسیک خود، این مفهوم مقابلی را می‌خواهیم بتمامه حفظ  کنیم و به همه مواطن تسری دهیم. خوب، ‌نمی‌شود! یعنی در گفتگوی عادی و به نحوی ارتکازی می‌فهمیم که وقتی گفتیم عین ثابت واقعیت دارد و هست نه مجاز گفته‌ایم، نه اشتراک لفظ؛ اما وقتی در فضای کلاسیک می‌خواهیم این «هست» را منحصر کنیم به وجود مقابلی، در واقع کارکرد این مفهوم را منحصر به کارکرد توصیفی کرده‌ایم و دچار مشکل می‌شویم. وقتی می‌گوییم عین ثابت واقعیت دارد و هست، از واژه وجود که بهترین واژه برای بیانِ واقعیت‌داشتن است استفاده کرده‌ایم اما نه به نحو توصیفی (که آن را با مقابلش در نظر بگیریم و منظورمان این باشد که موجود است و معدوم نیست) بلکه به نحو اشاره‌ای، به واقعی بودن و مطابَق داشتنِ آن، اشاره کرده‌ایم. (و این ترفندِ اشاره، نه مجاز است (به مجاز لفظی یا عقلی به دو تفسیرش)، و نه اشتراک لفظی، و نه اشتراک معنوی توصیفی) 

 مشکل ما این است که در هیمنه وجود و عدمِ مقابلی قرار گرفته‌ایم. آن مثال زوج وفرد را مجددا یادآوری می‌کنم. کسی که درهیمنه زوج و فرد است به هر چیزی که برسد می‌پرسد زوج است یا فرد است؟ اگر بفهمد موطن سفیدی (کیفیت)، موطنی غیر از موطن کمیت است که این سوال در مورد او پیاده ‌نمی‌شود، مشکل حل است. به تعبیر دیگر، زوج وفرد، ثالث ندارد، اما ثانی دارد، یعنی درکنار موطنش (که موطن کمیت است) موطن دیگری هست.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ